طفشلغتنامه دهخداطفش . [ طَ ] (ع مص ) آرمیدن با زن . (منتهی الارب ). نکاح . (منتخب اللغات ). || پلیدی کردن . (منتهی الارب ). پلیدی . (منتخب اللغات ).
تفشلغتنامه دهخداتفش . [ ت َ ] (اِ) سرزنش وطعنه را گویند. (برهان ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). تفشه . تفشل . بیغار. (ناظم الاطباء) (از انجمن آرا).
تفشلغتنامه دهخداتفش . [ ت َ ف ِ ] (اِمص ، اِ) حرارت و گرمی باشد. (برهان ) (ناظم الاطباء). حرارت و گرمی و تپش است . (انجمن آرا). بغایت گرمی . (آنندراج ) (غیاث اللغات ). || کف و
طفشیرلغتنامه دهخداطفشیر. [ طَ/ طِ ] (اِ) این کلمه بدین صورت در ترجمه ٔ تاریخ طبری آمده است و ظاهراً طفشیل یا محرف آن باشد : موسی علیه السلام دیگر روز از آنجای برفت تا به مصر آمد.
طفشیقونلغتنامه دهخداطفشیقون . [ طَ ] (معرب ، اِ) طخشیقون است و بعضی شوکران دانسته اند و اصلی ندارد. (فهرست مخزن الادویه ). نام دوایی است به لغت رومی که آن را از ملک ارمن آورند و پی
طفشیل کردنلغتنامه دهخداطفشیل کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شوربا کردن : و عدس هرگاه که ... او را به آب ناردانک یا سماق یا زرشک طفشیل کنند طبع را خنک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
طفشیللغتنامه دهخداطفشیل . [ طِ / طَ ] (ع اِ) نوعی از طعام باشد و آن عدس مقشرکرده است که با سرکه پزند و خورند. (برهان ). عدس مقشر است که با سرکه پخته باشند و به فارسی عدسی نامند.
طفشیرلغتنامه دهخداطفشیر. [ طَ/ طِ ] (اِ) این کلمه بدین صورت در ترجمه ٔ تاریخ طبری آمده است و ظاهراً طفشیل یا محرف آن باشد : موسی علیه السلام دیگر روز از آنجای برفت تا به مصر آمد.
طفشیقونلغتنامه دهخداطفشیقون . [ طَ ] (معرب ، اِ) طخشیقون است و بعضی شوکران دانسته اند و اصلی ندارد. (فهرست مخزن الادویه ). نام دوایی است به لغت رومی که آن را از ملک ارمن آورند و پی
طفشیل کردنلغتنامه دهخداطفشیل کردن . [ طِ / طَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) شوربا کردن : و عدس هرگاه که ... او را به آب ناردانک یا سماق یا زرشک طفشیل کنند طبع را خنک کند. (ذخیره ٔ خوارزمشاهی ).
طفشیللغتنامه دهخداطفشیل . [ طِ / طَ ] (ع اِ) نوعی از طعام باشد و آن عدس مقشرکرده است که با سرکه پزند و خورند. (برهان ). عدس مقشر است که با سرکه پخته باشند و به فارسی عدسی نامند.