طفلغتنامه دهخداطف . [ طَف ف ] (ع اِ) طف المکوک و الاناء؛ پُری پیمانه تا سر آن . (منتهی الارب ). پُری پیمانه تا اطراف پیمانه . (منتخب اللغات ). || آنچه بر سر پیمانه باشد بعد پُ
طفلغتنامه دهخداطف . [ طَف ف ] (ع مص ) برداشتن چیزی را به پای یابه دست . || نزدیک شدن چیزی به کسی . || بستن پای ناقه . (منتهی الارب ). ببستن دست و پای ناقه . (زوزنی ). || خذ ما
طفلغتنامه دهخداطف . [ طَف ف ](اِخ ) موضعی است نزدیک کوفه و هر زمین عرب که مشرف بر زمین آبادان عراق است و منه حدیث مقتل الحسین رضی اﷲ عنه انه یُقتل بالطف و هو موضع بکربلاء سمی
طففرهنگ انتشارات معین(طَ) [ ع . ] (اِ.) 1 - جانب ، کنار، کرانه . 2 - ناحیه . 3 - بلندی از زمین . ج . طفوف .
تفلغتنامه دهخداتف . [ ت َ / ت َف ف ] (اِ) حرارت بود یعنی گرمی . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 246). بخار و گرمی باشد.(فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (انجمن آرا) (غیاث اللغات ). بخا
تفلغتنامه دهخداتف . [ ت ُ ] (اِ) آب دهن انداختن باشد. (برهان ). دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بشکل مصدر معنی کرده است . رجوع به ج 1 ص 147 شود. آب دهان و با لفظ افگندن و زد
تفلغتنامه دهخداتف .[ ت ُف ف ] (ع اِ) چرک ناخن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). یا اتباع اُف ّ است . ج ، تِفَفَة. (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم ا
طفوليدیکشنری عربی به فارسیطفل مانند , کودک مانند , پسر مانند , بچگانه , ابتدايي , بچگي , مربوط بدوران کودکي
طفافلغتنامه دهخداطفاف . [ طَ / طِ ] (ع اِ) سیاهی شب . || طف . رجوع به طف شود. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ).
طفافلغتنامه دهخداطفاف . [ طَف ْ فا ] (ع ص ) فرس ٌ طفاف ؛ اسپ تیزرو. (منتهی الارب ). اسپی که سبک و جَلد باشد. || ظرفی که تا لبها رسیده باشد. (منتخب اللغات ).
طفوه ٔ راثقلغتنامه دهخداطفوه ٔ راثق . [ طَف ْ وَ ی ِ ث ِ ] (اِخ ) مغاره ای است به حجاز. و یقال وادی طفوان . (نزهةالقلوب ص 169).
طفاللغتنامه دهخداطفال . [ طَف ْ فا ] (ع ص ) سمعانی آرد: این نسبت بر کسانی اطلاق شود که فروختن «طفل » را پیشه سازند و طفل نوعی گِل است که آن را میخورند. و در اصل لغت آن را «طفل س
طفاحةلغتنامه دهخداطفاحة. [ طَف ْ فا ح َ ] (ع ص ) ناقةٌ طَفّاحةالقوائم ؛ شتاب رو و سبکپای تیزقدم . (منتهی الارب ).