طعم داشتنلغتنامه دهخداطعم داشتن . [ طَ ت َ ] (مص مرکب ) مزه داشتن : آن کوزه بر کفم نه کآب حیات داردهم طعم نار دارد هم رنگ ناردانه .سعدی .
طمع داشتنفرهنگ مترادف و متضادامید داشتن، توقع داشتن، چشم داشتن، چشمداشت داشتن، امیدوار بودن ≠ طمع بریدن
طمع داشتنلغتنامه دهخداطمع داشتن .[ طَ م َ ت َ ] (مص مرکب ) آزمند بودن . چشم داشتن . حریص بودن . عسم . (فرهنگ اسدی خطی نخجوانی ) : تو طمع زو مدار میوه و گل یار بد هست بابت سرپل . سنای
طمع داشتنفرهنگ فارسی طیفیمقوله: مناسبات ملکی اشتن، حسرت خوردن، کیسهدوختن، منتظر بهدست آوردن سود بودن امید داشتن، میلداشتن
مزه داشتنلغتنامه دهخدامزه داشتن . [ م َ زَ / زِ ت َ ] (مص مرکب ) طعم داشتن و لذت داشتن . (ناظم الاطباء). خوش طعم بودن . بامزه بودن . خوش آیند بودن به ذائقه . || شگفتی داشتن . تعجب دا
مزه دادنلغتنامه دهخدامزه دادن . [ م َ زَ / زِ دَ ] (مص مرکب ) خوش طعم بودن . خوش مزه بودن . طعم خوش داشتن .- امثال :خیزی هر کس به دهان خوش مزه می دهد .
کپسوللغتنامه دهخداکپسول . [ ک َ ] (فرانسوی ، اِ) پوشینه ای ژلاتینی و به اندازه های مختلف که گردها و گاهی مایعات و روغنهای دارویی را به جهت مخفی نگاه داشتن طعم بد آنها در درون آن