طعمدیکشنری عربی به فارسیطعمه دادن , خوراک دادن , طعمه رابه قلا ب ماهيگيري بستن , دانه , چينه , مايه تطميع , دانه ء دام , مزه , رغبت , ميل , خوشمزه کردن
چایلغتنامه دهخداچای . (چینی ، اِ) معروف است و آن برگی باشد که از ختای آورند و جوشانیده مانند قهوه بخورند، منفعت بسیار دارد و مضرت شراب را دفع کند. (برهان ) (آنندراج ). معروف و
غاریقونلغتنامه دهخداغاریقون . (معرب ، اِ) یکی از اجزای مسهل است و آن دو قسم می باشد: نر و ماده . گویند ماده ٔ آن بهتر است و تریاق همه ٔ زهرهاست ؛ و در مؤیدالفضلا به این معنی با زا
یافتنلغتنامه دهخدایافتن . [ ت َ ] (مص ) وَجد. جِدة. وُجد. اِجدان . (از منتهی الارب ). وِجدان . وُجود. (از منتهی الارب ) (تاج المصادر بیهقی ). الفاء. (منتهی الارب ) (زوزنی ) (تاج
بهبوددهندۀ عطر و طعمflavour enhancerواژههای مصوب فرهنگستانمادۀ افزودنی فاقد عطر و طعم یا دارای عطر و طعم کم که برای افزایش عطر و طعم مادۀ غذایی به آن اضافه میشود
پُفقندینهaerated confectioneryواژههای مصوب فرهنگستاننوعی فراوردۀ قنادی که در آن هوا بدون افزایش وزن فراورده، موجب افزایش حجم و نیز بهبود طعم و بافت آن میشود