جوزهلغتنامه دهخداجوزه . [ زَ / زِ ] (اِ) جوجه . جوژه : تا سحر هر شب چنانچون می طپم جوزه ٔ زنده طپد بر بابزن . آغاجی .رجوع به جوجه شود. || غوزه ؛ کشکله . جوزه ٔ پنبه بود که از او
متشحطلغتنامه دهخدامتشحط. [ م ُ ت َ ش َح ْ ح ِ ] (ع ص ) کشته ای که در خون خود بطپد. (آنندراج ). کشته ای که در خون خود می طپد و می غلطد. (ناظم الاطباء) (ازمنتهی الارب ) (اقرب الموا
شاپ و شوپلغتنامه دهخداشاپ و شوپ . [ پ ُ ] (اِ صوت ، از اتباع ) حکایت صوت آب آنگاه که چیزی چون ماهی در آن طپد : پندارد او بهایم پندارد این بهوپم غافل که در میانه سر گرم شاپ و شوپم ؟
تن آسان شدنلغتنامه دهخداتن آسان شدن . [ ت َ ش ُ دَ ] (مص مرکب ) آسوده و آرام شدن . راحت شدن . فارغ گشتن . تن آسان گردیدن : همان به که سوی خراسان شویم ز پیکار دشمن تن آسان شویم . فردوسی
حالیلغتنامه دهخداحالی . (اِخ ) سید عبداﷲ. اصلش از مدینه ٔ طیبه و مولدش عباس آباد اصفهان ، و پدرش از خُدّام کربلای معلی علی وافدیها الرحمة و الرضوان . خط نسخ او بر خط ریحان نوخطا