تزلغتنامه دهخداتز. [ ت َ ](اِ) مرغکی بود کوچک و لونش خشینه بود و نیک نتواندپریدن و در گلستانها بیشتر بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 170). نام مرغی بود که بیشتر در بوستانها بود و
تزلغتنامه دهخداتز. [ ت ِ ] (فرانسوی ، اِ) مأخوذ از یونانی بمعنی پیشنهاد، تکلیف ، موضوع و مسئله ، مطلب ، مبحث ، موضوع بحث . || موضوعی که کسی برای اثبات آن کتباً یا شفاهاً بکوش
تزفرهنگ مترادف و متضاد۱. پایاننامه، رساله ۲. جوانه ۳. مبحث، موضوع بحث ۴. نهاده، نهاد ۵. تئوری، نظریه ۶. رای، عقیده، نظر
طزعلغتنامه دهخداطزع . [ طَ زَ ] (ع مص ) لغةٌفی طَسَع. (منتهی الارب ). حریص گردیدن . آزمندی کردن . || شوخ چشم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نکاح . (اللسان از ذیل اقرب المو
طزرلغتنامه دهخداطزر. [ طَ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار در 37هزارگزی خاور داورزن و 3هزارگزی جنوب جاده ٔ شوسه ٔ عمومی . جلگه ، معتدل با 327 تن سکنه
طزرلغتنامه دهخداطزر. [ طَ زَ ] (اِخ ) شهری است در مرج القلعة که از آنجا تا جاده ٔ عمومی خراسان یک مرحله (منزل ) مسافت است . (از معجم البلدان ). و رجوع به معنی اسمی همین کلمه شو
طزرجلغتنامه دهخداطزرج . [ طَ رَ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان جوزم و دهج بخش بابک شهرستان یزد در 53هزارگزی شمال شهر بابک ، کنار راه مالرو طزرج به شهر بابک . کوهستانی ، معتدل و
طزیانلغتنامه دهخداطزیان . [ طُزْ ] (اِخ ) از قرای دیاربکر است . (معجم البلدان ). و منسوب بدان طزیانی است .
طزعلغتنامه دهخداطزع . [ طَ زَ ] (ع مص ) لغةٌفی طَسَع. (منتهی الارب ). حریص گردیدن . آزمندی کردن . || شوخ چشم شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || نکاح . (اللسان از ذیل اقرب المو
طزرلغتنامه دهخداطزر. [ طَ زَ ] (اِخ ) دهی است از دهستان کاه بخش داورزن شهرستان سبزوار در 37هزارگزی خاور داورزن و 3هزارگزی جنوب جاده ٔ شوسه ٔ عمومی . جلگه ، معتدل با 327 تن سکنه
طزرلغتنامه دهخداطزر. [ طَ زَ ] (اِخ ) شهری است در مرج القلعة که از آنجا تا جاده ٔ عمومی خراسان یک مرحله (منزل ) مسافت است . (از معجم البلدان ). و رجوع به معنی اسمی همین کلمه شو