طریفةلغتنامه دهخداطریفة. [ طَ ف َ ] (اِخ ) نام زنی کاهنه به روزگار جاهلیت که خرابی سد مأرب را پیشگوئی کرده بود. (مجمل التواریخ والقصص ص 150). و رجوع به تاج العروس ج 6 ص 111 شود.
طریفةلغتنامه دهخداطریفة. [ طَ ف َ ] (ع ص ) گیاه نصی که سپید یا انبوه و تمام گوالیده کرده باشد. (منتهی الارب ) (آنندراج ). نبات چون سپید شود. (مهذب الاسماء). || طریفه ناک . رجوع به همین کلمه شود.
طریفةلغتنامه دهخداطریفة. [ طُ رَ ف َ ] (اِخ ) آبکی است در اسفل ارمام . (منتهی الارب ). آبی است مر بنی جذیمةبن مالک بن نصربن قعین بن الحارث بن ثعلبةبن دودان بن اسد را در اسفل ارمام . و درمحلی دیگر نیز طریفة آبی است مر بنی شاکربن نضله را که از قبیله ٔ بنی اسد می باشند و هم طریفة قریه و آب ونخلست
طریفةلغتنامه دهخداطریفة. [ طُ رَ ف َ ] (اِخ ) ابن حاجز. صحابی است . (منتهی الارب ). و رجوع به الاصابة ج 3 ص 285 شود.
ترفئةلغتنامه دهخداترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (اِخ ) سنة الترفئة؛ نام سال چهارم ازهجرت بزمان رسول (ص ). (یادداشت بخط مرحوم دهخدا).
ترفئةلغتنامه دهخداترفئة. [ ت َ ف ِ ءَ ] (ع مص ) ترفئة بالرفاء و البنین ؛ گفتن بوجه دعا در زناشوئی ؛ یعنی مجتمع و برچسبان و با آرام و طمانیت (کذا) باشند. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). فا کَسی [بکسی ] گفتن بالرفاء و البنین در وقت نکاح . (از زوزنی ). گفتن «بالرفاء و البنین » برای کسی ؛ یعنی اتفا
ترفعلغتنامه دهخداترفع. [ ت َ رَف ْ ف ُ ] (ع مص ) برتری نمودن . (تاج المصادر بیهقی ) (زوزنی ). برتری کردن . (دهار). بلندی گرفتن و بالا شدن . (از اقرب الموارد) (از المنجد). بلندی جُستن و کنایه از غرور و تکبر. (غیاث اللغات ) (آنندراج ): ترفعت بی همتی عن کذا. (از المنجد) :
ترفهلغتنامه دهخداترفه . [ ت َ رَف ْ ف ُه ْ ] (ع مص ) آسودگی و دولتمندی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). برآسوده و تن آسان شدن . (ناظم الاطباء). استراحت و تنعم . (از اقرب الموارد) (از المنجد) : و تمتع و ترفه بغایت کشیده و راهها ایمن و فتنه ساکن شده . (جهانگشای جوینی ).
ترفةلغتنامه دهخداترفة. [ ت ُ ف َ ] (ع اِ) تازگی از نعمت و آسایش . (منتهی الارب ) (آنندراج ). نعمت . (اقرب الموارد). نعمت و فراخی عیش . (از المنجد). || طعام خوشمزه . || تحفه و ارمغان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || تحفه و چیزتازه . (منتهی الارب ). || تندی میانه ٔ لب برین . (منتهی الارب ) (آنند
طریفه ناکلغتنامه دهخداطریفه ناک . [ طَ ف َ / ف ِ ] (ص مرکب ) زمین طریفه ناک ؛ زمین که در آن نصی بسیار روید. ارض مطروفة.