تریانلغتنامه دهخداتریان . [ ت َ / ت ِ ] (اِ) طبقی بود که از بید بافند بر مثال سله . (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 327). چیزی باشد از شاخ بید بافته بر مثال طبقی . (حاشیه ٔ همین کتاب ).
تریانلغتنامه دهخداتریان . [ ت ُ ] (اِخ ) دهی از دهستان چهار اویماق است که در بخش قره آغاج و شهرستان مراغه و 38 هزارگزی قره آغاج و 27 هزارگزی جنوب شوسه ٔ مراغه به میانه قرار دارد.
طریانلغتنامه دهخداطریان . [ طَ رَ ] (ع مص ) حادث شدن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). نو درآمدن . (کنزاللغات ). || وارد شدن چیزی در چیزی . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). بر سر چیزی درآمد
طریانلغتنامه دهخداطریان . [ طِرْ ریا ] (ع اِ) خوان ها. (منتهی الارب ) (آنندراج ). تریان . ج ، طریانات . (مهذب الاسماء). طَبَق . (برهان ).
طراعنونلغتنامه دهخداطراعنون . [ ] (اِ) نباتی است که منبت او در زمین اقریطش باشد و جز آن موضع در موضع دیگر نبود و او را گلی است و میوه ای و صمغی که در ادویه بکار شود، او دو نوع است
طریدنلغتنامه دهخداطریدن . [ طَ دَ ] (مص ) ظاهراًبمعنی راهزنی کردن و دزدی و عیاری است : مر او را خود ز جنس خود رهاندی که شد طرار در ایمان طریدن . ناصرخسرو (دیوان ص 366).و رجوع به
طریانوسلغتنامه دهخداطریانوس . [ طِ ] (اِخ ) تراژان . یکی از قیاصره ٔ روم قدیم که بسال 52 م . در ایطالیکا یکی از بلاد اسپانی به دنیا آمد و از سال 98 تا سال 117 م . در روم پادشاهی کر
طریانةلغتنامه دهخداطریانة. [ طِ ن َ ] (اِخ ) یکی از بلاد اشبیلیه است . (معجم البلدان ). و رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 219 شود.
طراعنونلغتنامه دهخداطراعنون . [ ] (اِ) نباتی است که منبت او در زمین اقریطش باشد و جز آن موضع در موضع دیگر نبود و او را گلی است و میوه ای و صمغی که در ادویه بکار شود، او دو نوع است
طریدنلغتنامه دهخداطریدن . [ طَ دَ ] (مص ) ظاهراًبمعنی راهزنی کردن و دزدی و عیاری است : مر او را خود ز جنس خود رهاندی که شد طرار در ایمان طریدن . ناصرخسرو (دیوان ص 366).و رجوع به
طریانوسلغتنامه دهخداطریانوس . [ طِ ] (اِخ ) تراژان . یکی از قیاصره ٔ روم قدیم که بسال 52 م . در ایطالیکا یکی از بلاد اسپانی به دنیا آمد و از سال 98 تا سال 117 م . در روم پادشاهی کر
طریانةلغتنامه دهخداطریانة. [ طِ ن َ ] (اِخ ) یکی از بلاد اشبیلیه است . (معجم البلدان ). و رجوع به الحلل السندسیة ج 1 ص 219 شود.
طرینلغتنامه دهخداطرین . [ طِرْ ی َ ] (ع ص ، اِ) گل تنک . (منتهی الارب ). طین رقیق . (فهرست مخزن الادویه ). || لای تنک . || خشم . یقال : اَتی بالطرین و الغرین ؛ ای غضب . (منتهی ا