طرکیدنلغتنامه دهخداطرکیدن . [ طَ دَ ] (مص ) از هم شکافتن و پاره شدن . (آنندراج ). صورتی است از ترکیدن و طرقیدن . و رجوع به فرهنگ شعوری ج 2 ص 167 شود.
ترکیدنلغتنامه دهخداترکیدن . [ ت َ رَ دَ ] (مص ) کفیدن . (حاشیه ٔ فرهنگ اسدی نخجوانی ). شکاف و ترک وارد آمدن و شکافته شدن . (ناظم الاطباء). کفتن . ترک برداشتن . شکاف برداشتن . منشق
ترکیدنگویش اصفهانی تکیه ای: betaraki طاری: terakkây(mun) طامه ای: terakâɂan طرقی: terakâymun کشه ای: tarakâymun نطنزی: terakâɂan
طرقیدنلغتنامه دهخداطرقیدن . [ طَ رَ دَ ] (مص ) ترکیدن : خدای عز و جل به عظمت خویش امر خویش بر کوه افکند و از هیبت خدای عز و جل بطرقید و شش پاره شد و از زمین به زمین حجاز افتاد. (ت
طریدنلغتنامه دهخداطریدن . [ طَ دَ ] (مص ) ظاهراًبمعنی راهزنی کردن و دزدی و عیاری است : مر او را خود ز جنس خود رهاندی که شد طرار در ایمان طریدن . ناصرخسرو (دیوان ص 366).و رجوع به
طریدفرهنگ انتشارات معین(طَ) [ ع . ] 1 - (ص .) مطرود، رانده شده . 2 - (اِ.) سخنی که شنونده از شنیدن آن بترسد و بگریزد.
طرقیدنلغتنامه دهخداطرقیدن . [ طَ رَ دَ ] (مص ) ترکیدن : خدای عز و جل به عظمت خویش امر خویش بر کوه افکند و از هیبت خدای عز و جل بطرقید و شش پاره شد و از زمین به زمین حجاز افتاد. (ت
طریدنلغتنامه دهخداطریدن . [ طَ دَ ] (مص ) ظاهراًبمعنی راهزنی کردن و دزدی و عیاری است : مر او را خود ز جنس خود رهاندی که شد طرار در ایمان طریدن . ناصرخسرو (دیوان ص 366).و رجوع به