طرسلغتنامه دهخداطرس . [ طِ ] (ع اِ) نامه . || صحیفه ای که محو کرده باز بر آن نویسند. (منتهی الارب ) (آنندراج ). کاغذ. ج ، اَطراس ، طروس : اقام الناس ببغداد سنین لایکتبون الا فی
طرسلغتنامه دهخداطرس . [ طَ ] (ع مص ) محو کردن . || حک ساختن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || وزش . رجوع به دزی ج 2 ص 18 ذیل طاروش شود.
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت َ ] (ع اِ) دزی در ذیل قوامیس عرب این کلمه را بند و مانع در معنی کرده است . (دزی ج 1ص 144). || یکی از سه غضروف بالای حنجره : ... و اوله رأس الحنجرة من
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت َ رَ ] (اِخ ) دهی در مازندران در حوالی بارفروش یا مشهدسر. و رجوع به سفرنامه ٔ مازندران رابینو بخش انگلیسی ص 119 و ترجمه ٔ وحید ص 160 شود.
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت َ ] (اِ) پارسی باستان و اوستایی ترس ، اشکاشمی تراس ، گورانی ترس ، گلیکی ترس . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). خوف و بیم . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء)
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت ُ ] (ص ) سخت ومحکم . (برهان ) (انجمن آرا) (ناظم الاطباء). چیز سخت .(غیاث اللغات ). سخت . (فرهنگ جهانگیری ) : بر و سینه ای همچو پولاد ترس حدیث تنومندی
ترسلغتنامه دهخداترس . [ ت ُ ] (ع اِ) سپر. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صفحه ٔ فولاد مستدیری که برای نگاهداری از آسیب شمشیر و جز آن بردارند. (از اقرب الموارد) (از ا
طرسوطوسلغتنامه دهخداطرسوطوس . [ طَ ] (معرب ، اِ) سنگی سبز است ، طبعش مانند دهنج و توتیا، و در معدن نقره و مس میباشد. (نزهةالقلوب ).
طرسوسیلغتنامه دهخداطرسوسی . [ طَ رَ / طَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمد الطرسوسی . او راست : تقریرات علی کتاب المراءة در اصول فقه حنفی که در آستانه (اسلامبول ) بسال 1304 هَ . ق . به
طرسوسیلغتنامه دهخداطرسوسی . [ طَ رَ / طَ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر طرسوس است که از شهرهای مرزی شام است . (سمعانی ).
طرستوجلغتنامه دهخداطرستوج . [ طَ رَ ] (معرب ، اِ) نوعی از ماهی دریائی باشد. گویند خوردن آن شبکوری ببرد. (برهان )(آنندراج ). ترستوج نیز گویند، و آن ماهی دریائی بود، و به یونانی طری
طرسوطوسلغتنامه دهخداطرسوطوس . [ طَ ] (معرب ، اِ) سنگی سبز است ، طبعش مانند دهنج و توتیا، و در معدن نقره و مس میباشد. (نزهةالقلوب ).
طرسوسیلغتنامه دهخداطرسوسی . [ طَ رَ / طَ ] (اِخ ) محمدبن احمدبن محمد الطرسوسی . او راست : تقریرات علی کتاب المراءة در اصول فقه حنفی که در آستانه (اسلامبول ) بسال 1304 هَ . ق . به
طرسوسیلغتنامه دهخداطرسوسی . [ طَ رَ / طَ ] (ص نسبی ) منسوب به شهر طرسوس است که از شهرهای مرزی شام است . (سمعانی ).
طرستوجلغتنامه دهخداطرستوج . [ طَ رَ ] (معرب ، اِ) نوعی از ماهی دریائی باشد. گویند خوردن آن شبکوری ببرد. (برهان )(آنندراج ). ترستوج نیز گویند، و آن ماهی دریائی بود، و به یونانی طری