طرخانلغتنامه دهخداطرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام پدر ابوالینبغی عباس از قدیمترین شاعران ایران که در قرن دوم میزیسته است . رجوع به ابوالینبغی در احوال و اشعار رودکی تألیف سعید نفیسی ج
طرخانلغتنامه دهخداطرخان . [ طَ ] (اِخ ) نام قهرمانی تورانی در شاهنامه . (فهرست ولف ) : سرافراز طرخان بیامد دوان بدین روی دژ با یکی ترجمان . فردوسی .به طرخان چنین گفت کای سرفرازبر
طرخانلغتنامه دهخداطرخان . [ طَ ] (اِخ ) نیزک طرخان پادشاه بادغیس بوده و در حدود 87 هَ . ق . که قتیبه با پادشاه شومان صلح کرد نیزک طرخان بعضی اسرا از تازیان نزد خود داشت و قتیبه ب
ترخانلغتنامه دهخداترخان . [ ت َ ] (اِ) شخصی که پادشاهان قلم تکلیف از او بردارند و هر تقصیر و گناهی که کند مؤاخذه نکنند. (برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (ناظم الاطباء) (از فرهنگ رش
ترخانلغتنامه دهخداترخان . [ ت َ ] (اِخ ) (امیر...) از امرای دوره ٔ مغول و معاصر شاهرخ و سلطان ابوسعید. رجوع به حبیب السیر چ خیام ج 4 ص 618 و ذیل جامع التواریخ رشیدی ص 141 شود.
ترخانلغتنامه دهخداترخان . [ ت َ ] (اِخ ) خدیجه سلطان . از زنان سلطان ابراهیم خان ومادر سلطان محمدخان چهارم بود. بنای «یکی جامع = ینی جامع یعنی جامع نو» و کتابخانه و مدرسه و سایر
ترخانلغتنامه دهخداترخان . [ ت َ ] (اِخ ) لقب معلم ثانی ابونصر فارابی . (انجمن آرا) (آنندراج ). لقب ابونصر فارابی . (فرهنگ رشیدی ) (غیاث اللغات ). نام پدر حکیم بزرگوار ابونصر فارا
ترخانلغتنامه دهخداترخان . [ ت َ ] (اِخ ) ناحیتی در اقلیم هفتم . خواندمیر آرد : الاقلیم السابع. این اقلیم که به قمر منسوب است و... از آنجا ببلاد یأجوج و مأجوج گذرد پس بر بلاد کی
طرخانیلغتنامه دهخداطرخانی . [ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به طرخان که نام یکی از اجداد صاحب این نسبت است . (سمعانی ).
ابن طرخانلغتنامه دهخداابن طرخان . [ اِ ن ُ طَ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسن . از استادان غناء و موسیقی ، و او را از ادب نیز بضاعتی بوده است و از اوست : کتاب النوادر و الاخبار. کتاب اخ
ابراهیم بن احمد طرخانلغتنامه دهخداابراهیم بن احمد طرخان . [ اِ م ِ ن ِ اَ م َ دِ طَ ] (اِخ ) کتابی خطی در سیصد صفحه از او در اروپا موجود است به نام کتاب السمات فی اسماء النبات بترتیب حروف معجم و
طربانگیزفرهنگ مترادف و متضادشادیافزا، شادیزا، طربآور، طربناک، مسرتانگیز، مسرتزا، نشاطآور، نشاطانگیز، طربخیز ≠ غمانگیز
طرخانیلغتنامه دهخداطرخانی . [ طَ ] (ص نسبی ) منسوب به طرخان که نام یکی از اجداد صاحب این نسبت است . (سمعانی ).
ابن طرخانلغتنامه دهخداابن طرخان . [ اِ ن ُ طَ ] (اِخ ) ابوالحسن علی بن حسن . از استادان غناء و موسیقی ، و او را از ادب نیز بضاعتی بوده است و از اوست : کتاب النوادر و الاخبار. کتاب اخ
ابراهیم بن احمد طرخانلغتنامه دهخداابراهیم بن احمد طرخان . [ اِ م ِ ن ِ اَ م َ دِ طَ ] (اِخ ) کتابی خطی در سیصد صفحه از او در اروپا موجود است به نام کتاب السمات فی اسماء النبات بترتیب حروف معجم و
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ] (اِخ ) جعفربن طرخان مکنی به ابوعبداﷲ. راوی بود. رجوع به تاریخ جرجان ابوالقاسم سهمی ص 137 شود.
جرجانیلغتنامه دهخداجرجانی . [ ج ُ ](اِخ ) محمدبن جعفربن طرخان . مکنی به ابوعبداﷲ. راوی بود و از ابن عمر و عبدالجبار و حسن بن اسد روایت میکرد. (از تاریخ جرجان تألیف ابوالقاسم سهمی