طرحدیکشنری فارسی به عربیاقتراح , تصميم , خطة , رسم تخطيطي , مسودة , مشروع , مکيدة , ممثلون , موامرة , موهبة , نموذج , هيکل عظمي
طرحلغتنامه دهخداطرح . [ طَ رَ ] (ع مص ) زشت گردیدن خوی :طرح طرحاً؛ زشت گردید خوی او. || نیک مرفه الحال شدن . فراخ عیش شدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طرحلغتنامه دهخداطرح . [ طَ ] (اِ) خُچ . درختی است که میوه ٔ آن قابل استفاده میباشد و از آن در جنگلهای ایران موجود است .
طرحریزی استقرارdeployment planningواژههای مصوب فرهنگستانطرحریزی عملیاتی برای حرکت نیروها و منابع مورد نیاز از موقعیتهای اصلی به منطقۀ عملیاتی خاص برای اجرای عملیات مشترک مورد نظر در طرح واگذاری
عهدهدارowner 1واژههای مصوب فرهنگستانکسی که مسئولیت اصلی و مشخصی را در یک فرایند یا طرح یا پروژه بر عهده دارد