تضادلغتنامه دهخداتضاد. [ ت َ دد ] (ع مص ) با یکدیگر دشمنی کردن . (زوزنی ). با یکدیگر مخالفت کردن . (از اقرب الموارد). با همدیگر ضد بودن و با همدیگر دشمنی کردن . (غیاث اللغات ) (
تضادفرهنگ مترادف و متضاد۱. اختلاف، تقابل، تناقض، ضدیت، مخالفت، مغایرت، ناسازگاری ≠ تماثل، سازگاری ۲. دشمنی، مخالفت ۳. ضدیکدیگربودن، متضاد بودن، مخالف یکدیگر بودن ≠ سازگار بودن، موافق ب
تضاددیکشنری فارسی به انگلیسیambiguities, antithesis, clash, conflict, inconsistency, opposition, polarity, polarization, repugnance, variance
طامعلغتنامه دهخداطامع. [ م ِ ] (ع ص ) آزمند. حریص . طمعکار. با طمع. طمعکننده . طمعدارنده . || امیدوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزوخواه . ج ، اطماع . عاسم ؛ مرد طامع. (منتهی
صلیب احمرلغتنامه دهخداصلیب احمر. [ ص َ ب ِ اَ م َ ] (اِخ )صلیب سرخ . نام مؤسسه ٔ بین المللی است که بمنظور کمک های عمومی در مواقع لازم به کشورها و نواحیی که دچار خسارت مالی و تلفات ج
خدیولغتنامه دهخداخدیو. [ خ ِ / خ َ ی ْ وْ ] (اِ) پادشاه . (ناظم الاطباء) (برهان قاطع) (شرفنامه ٔ منیری ) (انجمن آرای ناصری ). شاه . ملک . سلطان . (یادداشت بخط مؤلف ). در لغت فر
خواریلغتنامه دهخداخواری . [ خوا / خا ] (حامص ) پریشانی . حقارت . پستی .(ناظم الاطباء). ذُل ّ. ذِلّت . هَوان . هَون . مَذَلّت .ذِلْذِل . ذِلْذِلة. مقابل عز. خزی . حُقْریّت . حَقر.
دسترنجلغتنامه دهخدادسترنج . [ دَ رَ ] (اِ مرکب ) پیشه و حرفت وکسب و کار و صنعت . (برهان ) (از غیاث ) حرفه و پیشه (آنندراج ). پیشه و حرفتی که به دست خود کنند. (انجمن آرا). تجارت و