طخارستانلغتنامه دهخداطخارستان . [ طُ رِ ] (اِخ ) (ملوک ...) طایفه ای از ملوک غور که پایتخت آنان بامیان بود.
طخارستانلغتنامه دهخداطخارستان . [ طُ رِ ] (اِخ ) طخیرستان نیز گویند، ولایتی است وسیع و بزرگ که شامل چندین شهر میباشد. و من حیث المجموع از نواحی وتوابع خراسان بشمار می رود. این ولایت
تخارستانلغتنامه دهخداتخارستان . [ ت ُ رِ ] (اِخ ) طخارستان معرب تخارستان است . تخارستان علیا و سفلی دارد. در جانب شرقی بلخ و غربی جیحون است و از تخارستان علیا تا بلخ سی فرسنگ است مس
طخیرستانلغتنامه دهخداطخیرستان . [ طَ رَ ] (اِخ ) لغتی است در طخارستان . یاقوت در ذیل کلمه ٔ طخارستان گوید: و یقال طخیرستان . (معجم البلدان چ مصر ج 6 ص 31) : و خبر ورود او [ ایلک ] ب
جبغویهلغتنامه دهخداجبغویه . [ ] (اِخ ) نام پادشاه طخارستان که بدست عامل خویش نیزک گرفتار شد. رجوع به احوال و اشعار رودکی ص 263 ببعد شود.
سعدانلغتنامه دهخداسعدان . [ س َ ] (اِخ ) ابن مبارک طخارستانی مکنی به ابوعثمان الضریر نحوی . از روات علم و ادب و کوفی مذهب بود. از ابی عبیدة معمربن مثنی روایت کرد و از او محمدبن ح
تخاریلغتنامه دهخداتخاری . [ ت ُ ] (ص نسبی ) منسوب است به تخار که طخارستان باشد و «ط» را بدل «ت » کرده اند. (انساب سمعانی ). رجوع به طخاری و تخارستان و طخارستان شود.
قارضلغتنامه دهخداقارض . [ رِ ] (اِخ ) شهرکی است به طخارستان علیا. (از معجم البلدان چ سعادت مصر ج 7 ص 10).