طحلغتنامه دهخداطح . [ طَح ح ] (ع مص ) گُستردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || به پاشنه خراشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || مالیدن . || کوفتن چیزی را.
طحلغتنامه دهخداطح . [ طَح ح ] (ع مص ) گُستردن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). || به پاشنه خراشیدن . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (تاج المصادر بیهقی ). || مالیدن . || کوفتن چیزی را.
طحانلغتنامه دهخداطحان . [ طَح ْ حا ] (اِخ ) بنابر گفته ٔ سمعانی جمعی از مشاهیر و افاضل رجال به نام طحان معروف بوده اند و بدین اسم نسبت داده میشده اند. (انساب سمعانی ).
طحانلغتنامه دهخداطحان . [طَح ْ حا ] (ع ص ) آسیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسیاگر. || المنبسط من الارض . (اقرب الموارد). زمین خوار و هموار.
طحانةلغتنامه دهخداطحانة. [ طَح ْ حا ن َ ] (ع اِ) شتر بسیار.(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || آس اشتر.(مهذب الاسماء). آسیا که با شتر گردد. ستور آس . آسیاکه به ستور گردد. || آس که