طحللغتنامه دهخداطحل . [ طَ ] (ع مص ) بر سپرز کسی زدن . || پر کردن چیزی را. (منتهی الارب ) (آنندراج ).
طحللغتنامه دهخداطحل . [ طَ ح َ ] (ع مص ) دردمند سپرز گردیدن . || کلان شدن سپرز، طُحل کذلک . || تباه شدن آب . بوی گرفتن از لای . || سپرزرنگ گردیدن . || بر سپرز کسی زدن . || پر ک
طحللغتنامه دهخداطحل . [ طَ ح ِ ] (ع ص ) خشمناک . || پُر. || آب چغزلاوه برآورده . || سیاه . || رجُل ٌ طحل ؛ مرد کلان سپرز. مرد دردمندسپرز مطحول . || شراب ٌ طَحِل ؛ شراب نه تیره
طهللغتنامه دهخداطهل . [ طَ ] (ع ص ، اِ) آب برگردیده رنگ و مزه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آب بدبو. (منتخب اللغات ).
طهللغتنامه دهخداطهل . [ طَ ] (ع مص ) برگشتن رنگ و مزه ٔ آب . یقال : طهل الماءُ طهلاً؛ برگردیده رنگ و مزه شد آب . (منتهی الارب ) (آنندراج ). بدبو شدن آب . (منتخب اللغات ).
طحلاءلغتنامه دهخداطحلاء. [ طَ ] (ع ص ) شاةٌ طحلاءُ؛ گوسفند نه تیره نه روشن . (منتهی الارب ). گوسفند سرخ . (مهذب الاسماء).
طحلبلغتنامه دهخداطحلب . [ طِ ل ِ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت ماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). رجوع به طُحلُب شود.
طحلبلغتنامه دهخداطحلب .[ طُ ل ُ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت دورماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). سبزی که بر روی آب استاده جمع شود، بهندی کائی گویند. (آنندراج ). طِحلِب . (منتهی ا
طحلاءلغتنامه دهخداطحلاء. [ طَ ] (ع ص ) شاةٌ طحلاءُ؛ گوسفند نه تیره نه روشن . (منتهی الارب ). گوسفند سرخ . (مهذب الاسماء).
طحلبلغتنامه دهخداطحلب . [ طِ ل ِ ] (ع اِ) چغزلاوه که بجهت ماندگی آب پیدا شود. (منتهی الارب ). رجوع به طُحلُب شود.