طحانلغتنامه دهخداطحان . [ طَح ْ حا ] (اِخ ) بنابر گفته ٔ سمعانی جمعی از مشاهیر و افاضل رجال به نام طحان معروف بوده اند و بدین اسم نسبت داده میشده اند. (انساب سمعانی ).
طحانلغتنامه دهخداطحان . [طَح ْ حا ] (ع ص ) آسیابان . (منتهی الارب ) (آنندراج ). آسیاگر. || المنبسط من الارض . (اقرب الموارد). زمین خوار و هموار.
تحانلغتنامه دهخداتحان . [ ت َ حان ن ] (ع مص ) نیک طرب کردن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || تحان به کسی ؛ اشتیاق داشتن به وی . (از اقرب الموارد): تحان الیه تحاناً؛ اشتاق . (ق
طحانةلغتنامه دهخداطحانة. [ طَح ْ حا ن َ ] (ع اِ) شتر بسیار.(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || آس اشتر.(مهذب الاسماء). آسیا که با شتر گردد. ستور آس . آسیاکه به ستور گردد. || آس که
جرجس طحانلغتنامه دهخداجرجس طحان . [ ج ِ ج ِ طَ ] (اِخ ) کشیش کاتولیک بود. او راست : 1- شرح الکتاب المقدس . 2- نبذة تشتمل علی البراهین التی تستند علی الدیانة المسیحیة. (از معجم المؤل
قفیز طحانلغتنامه دهخداقفیز طحان . [ ق َ زِ طَح ْ حا ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) در شرع نام اجاره ای است مخصوص ، و آن عبارت است از آنکه مردی کسی را یا آسیایی راو یا گاوی را اجاره کند ب
طحانةلغتنامه دهخداطحانة. [ طَح ْ حا ن َ ] (ع اِ) شتر بسیار.(منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). || آس اشتر.(مهذب الاسماء). آسیا که با شتر گردد. ستور آس . آسیاکه به ستور گردد. || آس که