طبيعيدیکشنری عربی به فارسیذاتي , جبلي , فطري , غريزي , ايجاد شده بر اثر تخم کشي از موجودات هم تيره , طبيعي , سرشتي , نهادي , بديهي , مسلم , استعداد ذاتي , احمق , ديوانه , مادي , فيزيکي
طبیعیفرهنگ مترادف و متضاد۱. اصلی، جبلی، ذاتی، فطری، نهادین ۲. اصیل، بکر، دستنخورده ۳. آفریده، مخلوق ≠ مصنوعی، ساختگی ۴. مربوطبه طبیعت ۵. معمولی، عادی ۶. طبیعیدان
طبیعیدیکشنری فارسی به انگلیسیnatural, matter-of-course, native, naturally, normal, physio-, proper, rustic, unstudied, untaught
منظر طبيعيدیکشنری عربی به فارسیخاکبرداري وخيابان بندي کردن , دورنما , منظره , چشم انداز , بامنظره تزءين کردن
شخص الطبيعي الجنسيادیکشنری عربی به فارسیمربوط به علا قه جنسي نسبت به جنس مخالف , وابسته به جنس مخالف , علا قمند به جنس مخالف