طبنلغتنامه دهخداطبن . [ طَ ب َ ] (ع اِمص ) زیرکی . (منتهی الارب ). طبانة و طبانیة و طبونة مثله . (آنندراج ).
طبنلغتنامه دهخداطبن . [ طُ / طِ ب ُن ن ] (اِخ ) شهری در مغرب از سرزمین زاب که در منتهی الیه و پایان بلاد مغرب واقع است وگروهی از اعلام از این شهر برخاسته اند. و منسوب بدان طبنی
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ ] (ع مص ) کاه دادن کسی را. (تاج المصادر بیهقی ). کاه دادن ستور را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء).
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ / ت ِ ] (ع اِ) کاه . (دهار) (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). کاه خشک . (غیاث اللغات ) (مهذب الاسماء). تِب
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ ب َ ] (ع مص ) زیرک شدن . (تاج المصادربیهقی ) (از اقرب الموارد). زیرک و باریک بین شدن در امور. (از قطر المحیط). زیرک و باریک بین و ریزکار گردیدن . (م
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت َ ب ِ ] (ع ص ) زیرک و باریک بین . (قطر المحیط). نعت است از تَبَن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). باریک بین و ریزکار و زیرک . (ناظم الاطباء). || بازی کنند
تبنلغتنامه دهخداتبن . [ ت ُ ب َ ] (اِخ ) نصر گوید: موضعی است به یمان از مخلاف لحج و سیدحمیری درباره ٔ آن گوید:هلاّ وقفت علی الاجراع من تبن و ماوقوف کبیرالسن فی الدمن .(معجم الب
طِبْنَفرهنگ واژگان قرآنآن زنان ميل و رغبت نشان دادند(در عبارت "فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ" منظور اين است که اگر مقداري از مهر خود را از روي رضا وخشنودي به شما بخشيدند )
طبنةلغتنامه دهخداطبنة. [ طِ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، طِبَن .
طبندلغتنامه دهخداطبند. [ طَ ب َ ] (اِخ ) دیهی است پهلوی اشنی از اعمال صعید مصر بر غربی رود نیل . و این محل را با اشنی بواسطه ٔ زیبائی که دارند، دو عروس نامند. (معجم البلدان چ مص
طبندرلغتنامه دهخداطبندر. [ طَ ب َ دَ ] (ع اِمص ) بدی . || فساد: یقال بینهم طبندر؛ ای شر. (منتهی الارب ).
طبنگلغتنامه دهخداطبنگ . [ طَ ب َ ] (اِ) طبقی است پهن وبزرگ از چوب که بقالان اجناس در آن کنند. (برهان ).
طِبْنَفرهنگ واژگان قرآنآن زنان ميل و رغبت نشان دادند(در عبارت "فَإِن طِبْنَ لَکُمْ عَن شَيْءٍ مِّنْهُ" منظور اين است که اگر مقداري از مهر خود را از روي رضا وخشنودي به شما بخشيدند )
طبنةلغتنامه دهخداطبنة. [ طِ ن َ ] (ع اِمص ) زیرکی .(منتهی الارب ) (آنندراج ) (مهذب الاسماء). ج ، طِبَن .
طبنةلغتنامه دهخداطبنة. [ طُ ن َ ] (اِخ ) شهری است بر کرانه ٔ افریقیه نزدیک سرزمین مغرب کنار نهر زاب ، این شهر به دست موسی بن نصیر گشوده شد و بیست هزار تن اسیر از آنجا گرفت ، پاد
طبنةلغتنامه دهخداطبنة. [ طُ ن َ ] (ع اِ) آواز طنبور. || آواز رباب . || بازیچه ای است . (منتهی الارب ) (آنندراج ). ج ، طُبَن ، طُبْن .
طبنیلغتنامه دهخداطبنی . [ طُ ب ُن ْنی / طِ ] (ص نسبی ) منسوب به «طُبن » یا «طِبن ». شهری در مغرب از سرزمین زاب که در منتهی الیه و پایان بلاد مغرب واقع است و گروهی از اعلام از ای