تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ] (اِخ ) وادیی است . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). نصر گوید: وادیی است بر چند میلی کوفه و قصر بنی مقاتل در اسفل آن است و قسمت اعلای آن به سماوه ٔ ک
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ] (ع اِ) دشمنی . (اقرب الموارد) (قطر المحیط) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء). بینهما تبل ؛ ای عداوة. (اقرب الموارد). || حقد. (اقرب الموارد)
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ] (ع مص ) ربودن عقل کسی را. (از اقرب الموارد) (از قطر المحیط) (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). || نیست کردن روزگار قومی را. (اقرب الموارد) (از قطر الم
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت َ ب َ ] (اِ) چین و شکنجی بود مانند چین و شکنجی که پوست بادام دارد. (فرهنگ جهانگیری ). چین و شکنج و آجیده را گویند مانند چین و شکنج و ناهمواری پوست باد
تبللغتنامه دهخداتبل . [ ت ُ ب َ ] (اِخ )نام شهری است که در شعر لبید آمده است : ...کل یوم منعوا حاملهم و مرنات کآرام تبل .لبید. (از معجم البلدان ج 2 ص 364).