طبشلغتنامه دهخداطبش . [ طَ ] (ع اِ) مردم . (منتهی الارب ) (آنندراج ). طمش مثله و منه : ما فی الطبش مثله . و ما ادری ای ّالطمش هو؛ ای ای الناس هو و کذا ای الطبش هو. (منتهی الارب
تبشلغتنامه دهخداتبش . [ ت َ ب َ ] (اِخ ) مصحف «تتش ». در فهرست رجال تاریخ گزیده چ براون ص 35 این کلمه بتصحیف آمده : «تاج الدوله تبش بن الب ارسلان ، رجوع کن به تتش بن ارسلان ».
تبشلغتنامه دهخداتبش . [ ت َ ب ِ ] (اِمص ) اسم مصدر از تبیدن (تابیدن ). (حاشیه ٔ برهان چ معین ). گرمی . (فرهنگ جهانگیری ) (فرهنگ رشیدی ) (فرهنگ اوبهی ) (فرهنگ خطی کتابخانه ٔ ساز
طبشقورانلغتنامه دهخداطبشقوران . [ طَ ب َ ] (اِخ ) از طسوج لنجرود است . (تاریخ قم ص 113). و در همان کتاب ص 65 آمده است : هیثم از عمر کسری روایت کند که او گفت که این دیه قومی از اهل ط
طبشکریلغتنامه دهخداطبشکری . [ طُ ب َ ک َ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی این موضع را یکی از دهات خرقان از تومان همدان میشمارد. (نزهةالقلوب ج 3 ص 73).
طبشقورانلغتنامه دهخداطبشقوران . [ طَ ب َ ] (اِخ ) از طسوج لنجرود است . (تاریخ قم ص 113). و در همان کتاب ص 65 آمده است : هیثم از عمر کسری روایت کند که او گفت که این دیه قومی از اهل ط
طبشکریلغتنامه دهخداطبشکری . [ طُ ب َ ک َ] (اِخ ) حمداﷲ مستوفی این موضع را یکی از دهات خرقان از تومان همدان میشمارد. (نزهةالقلوب ج 3 ص 73).
تبشنلغتنامه دهخداتبشن . [ ت َ ] (اِخ ) طبشن . طبس . صاحب تاریخ بیهق در ذیل طبس آرد: و این تبشن است بحکم چشمه ٔآب گرم که آنجا باشد آن را این نام نهاده اند و طبشن می نوشته اند وقت