طامعفرهنگ مترادف و متضاد۱. امیدوار، چشمبهراه ۲. آزمند، حریص، طمعکار، طمع ورز ≠ قانع، خشنود، قناعتپیشه
طامعلغتنامه دهخداطامع. [ م ِ ] (ع ص ) آزمند. حریص . طمعکار. با طمع. طمعکننده . طمعدارنده . || امیدوار. (منتهی الارب ) (آنندراج ). آرزوخواه . ج ، اطماع . عاسم ؛ مرد طامع. (منتهی
طامعةلغتنامه دهخداطامعة. [ م ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث طامع. در فارسی به معنی آز به کار رفته است : ملاح را قوت طامعه بحرکت درآمد. (گلستان ).
طالعلغتنامه دهخداطالع. [ ل ِ ] (ع ص ) برآینده . (دهار) (غیاث اللغات ). صعودکننده . طلوع کننده . بازغ . شارق ، مقابل غارب : که من بحسن تو ماهی ندیده ام طالعکه من بقد تو سروی ندید
طامعةلغتنامه دهخداطامعة. [ م ِ ع َ ] (ع ص ) تأنیث طامع. در فارسی به معنی آز به کار رفته است : ملاح را قوت طامعه بحرکت درآمد. (گلستان ).
طمعکارلغتنامه دهخداطمعکار. [ طَ م َ ] (ص مرکب ) طامع. طماع . حریص : پیش راه حرص پیری چوب نتواند گذاشت بیشتر دست طمعکار از عصا گردد بلند. صائب .- امثال :طمعکار رنگش زرد است .
کام طبعلغتنامه دهخداکام طبع. [ طَ ] (ص مرکب ) حریص و طامع. (آنندراج از فرهنگ فرنگ ). آزمند. طمعکار. (ناظم الاطباء).
کلنگیلغتنامه دهخداکلنگی . [ ک ُ ل َ ] (ص ) به معنی طامع و حریص باشد. (برهان ) (آنندراج ) : کلنگی می زندچون شیر جنگی کلنگی نه که او باشد کلنگی .نظامی (خسرو و شیرین چ وحید ص 254).ی
شهرمندلغتنامه دهخداشهرمند. [ ش َ م َ ] (ص مرکب ) آزمند و حریص و طامع. (ناظم الاطباء). اماظاهراً دگرگون شده ٔ شره مند باشد (شره ، حرص + مند).