ضیمرانلغتنامه دهخداضیمران . [ ض َ م ُ / ض َ م َ ] (ع اِ) ضومران . ضومیران . (ابن البیطار). ضمیران . ریحان دشتی . نوعی از ریحان . نوعی است از ریحان دشتی . (منتخب اللغات ). ریحان فا
ضمرانلغتنامه دهخداضمران . [ ض َ ] (اِخ ) گیاهی است نهایت باریک . (منتهی الارب ). درختی است باریک . (منتخب اللغات ). گیاهی است . (المرصع).
ضمرانلغتنامه دهخداضمران . [ ض َ ] (اِخ ) وادئی است به نجد. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). نصر گوید: ضمران بضم ضاد و فتح ، آن وادئی است بنجد از بطن قوّ. (معجم البلدان ).- ذوالضمر
ضمرانلغتنامه دهخداضمران . [ ض ُ ] (اِخ ) سگی است ، یا ماده سگی . (منتهی الارب ). نام سگی است . (مهذب الاسماء).
ضمیرانلغتنامه دهخداضمیران . [ ض َ / ض ُ م َ / ض َم ْ ی َ ] (ع اِ) اسم عربی شاهسفرم است . (فهرست مخزن الادویه ). سپرغم که آن را ریحان و نازبو نیز گویند. (غیاث ) (آنندراج ). آن را ض
ضومرانلغتنامه دهخداضومران . [ ض َ م َ / ض َ م ُ ] (ع اِ) ضومیران . (ابن بیطار). ضمیران . شاهسپرم . (مهذب الاسماء). شاسپرم . (مهذب الاسماء). نوعی است از ریحان دشتی . (منتخب اللغات
شاهسپرملغتنامه دهخداشاهسپرم . [ هَِپ َ رَ ] (اِ مرکب ) شاه اسپرم است که ضیمران باشد و آن را شاه سفرم نیز گویند. (برهان قاطع). شاه سپرغم است که ریحان باشد. (آنندراج ). همان شاهسپرغم
شاهسپرهملغتنامه دهخداشاهسپرهم .[ هَِ پ َ هََ ] (اِ مرکب ) شاه سپرغم است که ریحان و ضیمران باشد. (برهان قاطع). بمعنی شاه اسپرم است . (فرهنگ جهانگیری ). رجوع به شاه اسپرغم و شاه اسپرم
هربولغتنامه دهخداهربو. [ هََ ] (اِ) گیاهی است شبیه به ضیمران . (یادداشت به خط مؤلف ) : اگر چه هربو چون ضیمران بود در شکل کجا توان شبه ضیمران به هربو کرد.اثیرالدین اخسیکتی .