ضیاعلغتنامه دهخداضیاع . [ ض َ ](ع مص ) هلاک شدن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ضایعشدن . (دهار). بباد شدن . (تاج المصادر). تلف گردیدن .بطلان . تباهی . تفقد. گویند: فلان مات ض
ضیاعلغتنامه دهخداضیاع . (ع ص ، اِ) ج ِ ضایع. (منتهی الارب ). رجوع به ضایع شود. || ج ِ ضیعة، بمعنی خواسته و زمین و آب و درخت : بس ای ملک که ضیاع من و عقار مرانه آفتاب مساحت کند ن
ضیاعلغتنامه دهخداضیاع . [ ض َ ] (ع اِ) زن و فرزندان و هرکه در نفقه و مؤنت او باشد. هر ضعیف و نیازمند که در امور و حوائج خود محتاج او بود. (منتهی الارب ). || عیال . || آنکه افتق
ضیاءلغتنامه دهخداضیاء. (اِخ ) ابن ابی الضوء القرطبی . مردی عالم بعلوم عربیه و شعر وحافظ ایام عرب و مشاهد آن . (روضات الجنات ص 335).
ضیاءلغتنامه دهخداضیاء. (اِخ )معاصر یعقوب میرزا بود. در عنفوان جوانی جهت تحصیل به دارالسلطنه ٔ هراة توجه فرمود، بعد از چند گاه که در آن دیار در ظل تربیت و رعایت امیر نظام الدین ع
کودکی در بر، قبائی سرخ داشتروزگاری زان خوشی خوش میگذاشتهمچو جان نیکو نگه میداشتشبهتر از لوزینه می پنداشتشهم ضیاع و هم عقارش می شمردهر زمان گرد و غبارش می ستردواژهنامه آزادکودکی در بر، قبائی سرخ داشت روزگاری زان خوشی خوش میگذاشت همچو جان نیکو نگه میداشتش بهتر از لوزینه می پنداشتش هم ضیاع و هم عقارش می شمرد هر زمان گرد و غبارش می س
ضیعةلغتنامه دهخداضیعة. [ ض َ ع َ ] (ع مص ) ضَیاع . ضَیع. هلاک شدن . (منتهی الارب ). ضایع شدن . (زوزنی ). بباد شدن . (تاج المصادر).