ضمینفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ضمان؛ کفیل؛ عهدهدار غرامت؛ پایندان.۲. بیمار زمینگیر که گرفتار بیماری دائم باشد.
ضمینلغتنامه دهخداضمین . [ ض َ ] (ع ص ) پذرفتار. کفیل . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). پایندان . ج ، ضمناء. (مهذب الاسماء). ضامن . (غیاث ) : زهی بدولت ملک تو چرخ گشته ضمین زهی ب
زمینفرهنگ مترادف و متضاد۱. ارض، اقلیم، بوم، سرزمین، مرزوبوم ۲. حد، مرز ۳. تراب، ثری، خاک، گل ۴. بر، خشکی ۵. ملک
زمینهواژهنامه آزادزمینه به معنی (بستر _بافت) در ادامه معنای اعتبار در لغت نامه آمده و (ضمینه) در این ردیف بی معنا است.
پایندگانلغتنامه دهخداپایندگان . [ ی َ دَ / دِ ](ص ) کفیل . نقیب : و در معنی نقیب چهار وجه گفتند حسن بصری گفت ضمین باشد آنکه پایندگان و عاقله ٔ قوم بود. (تفسیر ابوالفتوح رازی ج 2 ص 1
بایندانلغتنامه دهخدابایندان . [ ی َ ] (اِ) میانجی . (آنندراج ). صورتی است از پایندان بمعنی ضمین و کفیل . و رجوع به پایندان شود.
پایندانلغتنامه دهخداپایندان . [ ی َ ] (اِ) پذرفتار. ضامن . کفیل . (تفلیسی ) (مهذب الاسماء) (دهار) (مَج ). غریز. (کنز اللغات ). پایندانی کننده . (کنز اللغات ). زعیم . (مج ) (مهذب ال
پذیرفتارلغتنامه دهخداپذیرفتار. [ پ َ رُ ] (نف ) پذرفتار. تاوان دار. ضامن . (دهار). کافِل . متعهّد. کفیل . (زمخشری ). ضمین . قبیل . پایندان : بندوی و بسطام خالان پرویز که اندر زندان