دژلهلغتنامه دهخدادژله . [ دِ ل َ ] (اِخ ) دجله ، که نام رودی است .(از آنندراج ) (از ناظم الاطباء). رجوع به دجله شود.
دگلهلغتنامه دهخدادگله . [ دَ ل َ / ل ِ ] (اِ) قبای سپاهیان . (غیاث ). || دجله . قواره . ثوب . به اندازه ٔ یک جامه : یک دگله قلمکار. (یادداشت مرحوم دهخدا). || در لهجه ٔ اصفهان به معنی قلمکار است . (فرهنگ لغات عامیانه ). و رجوع به قلمکار شود. || ببر. (یادداشت م
دلحلغتنامه دهخدادلح . [ دُل ْ ل َ ] (ع اِ) ج ِ دالح . (منتهی الارب ) (اقرب الموارد). دوالح . رجوع به دالح شود.
ضلعدیکشنری عربی به فارسیدنده , تکه گوشت دنده دار , دنده دار کردن , گوشت دنده , هر چيز شبيه دنده , پشت بند زدن , مرز گذاشتن , نهر کندن , شيار دار کردن
ضلعلغتنامه دهخداضلع. [ ض َ ] (ع مص ) پر شدن شکم از سیری یا سیرابی تا آنکه برسد آب اضلاع را، یا عام است . (منتهی الارب ). || میل کردن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). کژ گردیدن نه از خلقت . (منتهی الارب ). چسبیدن . (تاج المصادر). کژ شدن . (زوزنی ). گوژ شدن . (تاج المصادر). || کَژی ِ خِلقی و
متضلعلغتنامه دهخدامتضلع. [ م ُ ت َ ض َل ْ ل ِ ] (ع ص ) پرشکم از سیری . (آنندراج ) (از منتهی الارب ) (از اقرب الموارد). پرشده و آکنده ، و سیر و سیر شده . (ناظم الاطباء). || مجازاً پر از علم و دانش . و رجوع به تضلع شود.
مضلعلغتنامه دهخدامضلع. [ م ُ ل ِ ] (ع ص ) حمل مضلع؛ بار گران . (منتهی الارب ) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || و هو مضلع بهذا الامر؛ یعنی او تواناست به آن کار. (منتهی الارب ) (از ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد). || دابة مضلع؛ آنکه در برداشتن بار استخوانهای پهلویش سست باشد. (منت
مضلعلغتنامه دهخدامضلع. [ م ُ ض َل ْ ل َ ] (ع ص ) جامه ٔ مخطط بصورت دوال از ابریشم و جز آن . (منتهی الارب ) (آنندراج ). جامه ٔ مخطط و جامه ٔ منقش به شکل دنده ها. (ناظم الاطباء). || پارچه ای که بعض آن بافته و بعض آن ترک داده . (منتهی الارب )(آنندراج ) (از اقرب الموارد). جامه ای که بعضی از آن را