لغتنامه دهخدا
ضرورت . [ ض َ رو رَ ] (ع اِ)ضرورة. نیاز و حاجت . (منتهی الارب ). حاجت . (منتخب اللغات ) : اکنون ضرورتی پیش آمده است . (کلیله و دمنه ). درویشی را ضرورتی پیش آمد کسی گفت فلان نعمتی دارد بی قیاس . (گلستان ). درویشی را ضرورتی پیش آمدگلیم یاری بدزدید. (گلست