ضربدیکشنری عربی به فارسیپارچه سست بافت پرچمي , خطابي دوستانه , شنل بچگانه , بس شماري , ضرب , افزايش , تکثير , برجسته , قابل توجه , موثر , گيرنده , زننده
شستلغتنامه دهخداشست . [ ش َ ] (اِ) زنار و رشته ای که گبران و هنود بر کمر بندند و بر گردن آویزند. (ناظم الاطباء) (از برهان ) (از فرهنگ جهانگیری ) (از انجمن آرا) (آنندراج ). زنار
شرقلغتنامه دهخداشرق . [ ش َ رَ / ش َ رَ ق ق ] (اِ صوت ) صدای به هم خوردن دو چیز. (یادداشت مؤلف ).- شرق دست ؛ آوایی که از خوردن کف دست به جایی آید، همچون : سینه زدن و غیره . ض
دستبردلغتنامه دهخدادستبرد. [ دَ ب ُ ] (مص مرکب مرخم ، اِمص مرکب ) دست بردن . بازی و گرو بردن از حریف . (برهان ). بازی بردن . (آنندراج ). بردن بازی . (از انجمن آرا). گرو برای حریف
نهیبلغتنامه دهخدانهیب . [ ن ِ / ن َ ] (اِ) ترس . بیم . (لغت فرس اسدی ) (یادداشت مؤلف ) (برهان قاطع) (غیاث اللغات ) (آنندراج ). خوف . هراس . هول . (ناظم الاطباء). نهیو. (جهانگیر
دوسیلغتنامه دهخدادوسی . [ دُ ] (عدد مرکب ، ص مرکب ، اِ مرکب ) دوبار سی . دو ضرب در سی . دو تا سی . شست . شصت . (یادداشت مؤلف ) : کسی را که سالش به دوسی رسیدامید از جهانش بباید