ضراطلغتنامه دهخداضراط. [ ض ُ ] (ع اِ) تیز. (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). آواز تیز. (منتهی الارب ). ضِرطه . ضرط. ریحی که به آواز از اسفل شکم برآید. (غیاث ) (آنندراج ). بادی که
ضراطلغتنامه دهخداضراط.[ ض ُ ] (ع مص ) تیز دادن . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). گوز زدن . باد رها کردن از شکم . (مهذب الاسماء).
ذراتلغتنامه دهخداذرات . [ ذَرْرا ] (ع اِ) ج ِ ذرّة : انعامش از شمار گذشته است و چون توان ذرات آفتاب فلک را شمار کرد. خاقانی .جمله ٔ ذرات عالم گوش گشت تا تو فرمائی هر آن فرمان که
ذراتفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده= ذره ذرات آلفا: (فیزیک) ذراتی هستند دارای بار مثبت الکتریکی که از رادیوم ساطع میشوند.
زراتلغتنامه دهخدازرات . [ زَ ] (اِخ ) دهی از دهستان فرمشکان است که در بخش سروستان شهرستان شیراز واقع است و 230 تن سکنه دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 7).
ضراطمیلغتنامه دهخداضراطمی . [ ض ُ طِ می ی ] (ع ص ، اِ) باله ٔ (؟) سطبر برآمده . (منتهی الارب ). من الارکاب ای الفروج الضخم الجافی المکتنز المرتفع.
حب الضراطلغتنامه دهخداحب الضراط. [ ح َب ْ بُض ْ ض ِ ] (ع اِ مرکب ) مازریون . (داود ضریر انطاکی ). تخم ریباس .
ضأطلغتنامه دهخداضأط. [ ض َ ءَ ] (ع مص ) هر دو دوش و بازوان را حرکت دادن در رفتن . (منتهی الارب ). جنبانیدن دو دوش و تن . (منتخب اللغات ).
ضراطمیلغتنامه دهخداضراطمی . [ ض ُ طِ می ی ] (ع ص ، اِ) باله ٔ (؟) سطبر برآمده . (منتهی الارب ). من الارکاب ای الفروج الضخم الجافی المکتنز المرتفع.
حب الضراطلغتنامه دهخداحب الضراط. [ ح َب ْ بُض ْ ض ِ ] (ع اِ مرکب ) مازریون . (داود ضریر انطاکی ). تخم ریباس .
اضراطلغتنامه دهخدااضراط. [ اِ ] (ع مص ) بدهان حکایت صوت ضراط کردن و بدان فسوس کردن به کسی . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). و یعدی بالباء. (آنندراج ). اضراط کسی را و اض