ضحکلغتنامه دهخداضحک . [ ض َ ] (ع اِ) برف . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ). ثلج . (فهرست مخزن الادویه ). || کفک شیر. (منتهی الارب ). || مسکه . (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). ||
ضحکلغتنامه دهخداضحک . [ ض َ / ض ِ / ض ِ ح ِ / ض َ ح ِ ] (ع مص ) خندیدن . (منتهی الارب ) (تاج المصادر) (زوزنی ) (منتخب اللغات ). || راضی شدن . قبول کردن . (منتهی الارب ). || ضَح
ضحکلغتنامه دهخداضحک .[ ض ِ ] (ع اِ) خنده . خنده ٔ به آواز. (غیاث ). || بانگ کپی . (مهذب الاسماء). صاحب کشاف اصطلاحات الفنون گوید: ضحک بکسر ضاد و بفتح آن نیز آمده و بسکون حاء مه
زحکلغتنامه دهخدازحک . [ زَ ] (اِخ ) نام جاییست که در مصراع زیر از رویشده آمده : و یبلغ بها زحکاً و یهبطن ضرغداً.(از معجم البلدان ).
زحکلغتنامه دهخدازحک . [ زَ ] (ع مص ) مانده شدن . اعیاء: زاحک ، خسته . زاحکة، مؤنث آن . مصدر دیگر آن زحوک است . (از محیط المحیط) (از اقرب الموارد). || مانده شدن شتر. (منتهی الا
زحکلغتنامه دهخدازحک . [ زَ ح َ ] (اِخ ) دهی است از دهستان مرکزی بخش فریمان شهرستان مشهد، واقع در 20کیلومتری جنوب باختری فریمان . از نظر موقع، منطقه ای است کوهستانی و معتدل و دا
ضحکةدیکشنری عربی به فارسیبا خنده اظهار داشتن , با نفس بريده بريده(دراثرخنده)سخن گفتن , ول خنديدن , صداي خنده , خنده , خنديدن , خندان بودن
ضَحِکَتْفرهنگ واژگان قرآنحيض شد (در عبارت "فَضَحِکَتْ فَبَشَّرْنَاهَا بِإِسْحَاقَ "اين حيض شدن نشانهاي بود که باعث ميشد همسر ابراهيم (عليهالسلام) زودتر بشارت را باور کند و بپذيرد و خود
ضحکةلغتنامه دهخداضحکة. [ ض َ ک َ ] (ع اِ) یک بار خنده . (منتهی الارب ) : مرا تو گوئی می خوردن است اصل فسادبه جان تو که همی آیدم ز تو ضحکه . منوچهری .من اهل مزاح و ضحکه و زیجم مر
ضحکةلغتنامه دهخداضحکة. [ ض ُ ح َ ک َ] (ع ص ) بسیارخند. (منتهی الارب ). بر مردم خندنده . بسیار خندنده . آنکه بر مردمان خندد. (مهذب الاسماء).