زهمفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده۱. ویژگی بوی بد؛ بوی گند بهویژه بوی ماهی یا گوشت گندیده.۲. (اسم) [قدیمی] پیه.۳. (اسم) [قدیمی] مادهای خوشبو که از گربۀ زباد گرفته میشود.
زحملغتنامه دهخدازحم . [ زَ ] (ع مص ) انبوهی کردن و بدوش برزدن . (المصادر زوزنی چ تقی بینش ص 257) (تاج المصادربیهقی ) (کنز اللغة) (کشف اللغات ). انبوهی کردن و تنگی نمودن . (آنند
زحملغتنامه دهخدازحم . [ زُ ] (اِخ ) مکه ٔ معظمه یا آن ام الزحم است . (از ترجمه ٔ قاموس ) (منتهی الارب ) (آنندراج ) (از اقرب الموارد). مکه ٔ معظمه و همچنین است ام الزحم . (ازناظ