ضحلغتنامه دهخداضح . [ ض ِح ح ] (ع اِ) آفتاب . (منتهی الارب ) (منتخب اللغات ) (دهار). روشنی آفتاب وقتی که منتشر شود. (منتهی الارب ). روشنی آفتاب . (مهذب الاسماء). رنگ آفتاب . (
زهلغتنامه دهخدازه . [ زِه ْ ] (اِ) بمعنی پاداش نیکی است . (برهان ) (آنندراج ). پاداش و جزا و مکافات و مزد و جزای نیکی . (ناظم الاطباء). || (صوت ) کلمه ای باشد که در محل تحسین
ضحکةدیکشنری عربی به فارسیبا خنده اظهار داشتن , با نفس بريده بريده(دراثرخنده)سخن گفتن , ول خنديدن , صداي خنده , خنده , خنديدن , خندان بودن