ضجیعلغتنامه دهخداضجیع. [ ض َ ] (ع ص ) همخوابه . (منتهی الارب ). هم بستر. (مهذب الاسماء) (دهار). برخوابه . کمیع : هزاروسیصد مرد بر آن صحراء ضجیع تراب و اکیل نسر و غراب گردانیدند.
کمیعلغتنامه دهخداکمیع. [ ک َ ] (ع ص ، اِ) همخوابه . (منتهی الارب ) (آنندراج ). همخوابه و ضجیع. (ناظم الاطباء). همخوابه و گویند: بات السیف کمیعی . (از اقرب الموارد).
هم بسترلغتنامه دهخداهم بستر. [ هََ ب ِ ت َ ] (ص مرکب ) همخواب . (آنندراج ). ضجیع. مضاجع. (یادداشت مؤلف ). همسر. هم بالین : ملک پنداشت کآن هم بستر اوکنیزک شمع دارد شکّر او. نظامی .