ضجیجلغتنامه دهخداضجیج . [ ض َ ] (ع مص ) نالیدن و فریاد کردن از بیم ، یا عام است . فاذا فزعوا من شی ٔ و غُلِبوا قیل ضجوا ضجیجاً. (منتهی الارب ). بانگ کردن . (تاج المصادر). ضج ّ.
زجیجلغتنامه دهخدازجیج . [ زُ ج َ ] (اِخ ) منزلی است حاجیان را در راه بصره و مکه نزدیک سواج . و این کلمه علم منقول است از زجیج مصغر زج . در شعر زیر از عدی بن رقاع نام این منزل را
ضجلغتنامه دهخداضج . [ ض َج ج ] (ع مص ) بانگ و فریاد کردن . بانگ کردن . (زوزنی ). آواز کردن و نالیدن و فریاد کردن ازبیم ، یا عام است . (آنندراج ). ضجیج . (منتهی الارب ).
ضجةلغتنامه دهخداضجة. [ ض َج ْ ج َ ] (ع اِ) بانگ و فریاد مردم . (منتهی الارب ). بانگ .فریاد. ناله . غوغا. شیون . خروش . فغان . ضج ّ. ضجیج .
جدفهلغتنامه دهخداجدفه . [ ج َ دَ ف َ ] (ع اِ) آواز دویدن . (منتهی الارب ). الصوت فی العدو. (اقرب الموارد). || غوغا. (منتهی الارب ). ضجیج .(المنجد). جَلَبَة. (اقرب الموارد) (منته
ابیوردیلغتنامه دهخداابیوردی . [ اَ وَ ] (اِخ ) محمدبن احمد الأبیوردی الکوفنی و کوفن یکی از قراء ابیورد است و یاقوت گوید: ابوالمظفر محمدبن ابی العباس احمدبن محمد ابی العباس احمدبن