ضبعلغتنامه دهخداضبع. [ ض َ ] (ع مص ) دست دراز کردن برای زدن . (منتهی الارب ). || راه به دو بخش کردن و بخشی از آن بکسی دیگر دادن . (منتخب اللغات ). راه را تقسیم کردن برای کسی .
ضبعلغتنامه دهخداضبع. [ ض َ ب َ ] (ع مص ) ضَبعة. نیک آرزومند گشن شدن ناقه ، و گاهی در زنان هم استعمال کنند. (منتهی الارب ). بگشن آمدن شتر ماده . (تاج المصادر). بگشن آمدن شتر. (ز
ضبعلغتنامه دهخداضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) ابن وبرةبن تغلب قضاعی قحطانی . جدی جاهلی . نسبت ضَجاعمه به وی پیوندد. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 437).
ضبعلغتنامه دهخداضبع. [ ض َ ب ُ ] (اِخ ) کوهی است نزدیک اجاء، و آنجا چاهی است که مانند آن در همه ٔ طی نیست ... و به فاصله ٔ دو روز راه از بصره است . (معجم البلدان ).
زبالغتنامه دهخدازبا. [ زُ ] (ع اِ) پشته های بلند که سیل بدان نرسد. (غیاث اللغات ) (آنندراج ) : چه روی راه تردد قضی الامر فقم چه کنی نقش تخیل بلغ السیل زباه . انوری .رجوع به زبی
زبالغتنامه دهخدازبا. [ زَب ْ با ] (اِخ ) لغتی است در زباء. لقب ملکه ٔ روم . (تاج العروس ). رجوع به زباء شود.
ضبعانلغتنامه دهخداضبعان . [ ض َ ] (اِخ ) نام بلاد هوازن ، ذکر آن در شعر آمده است . (معجم البلدان ). ضَبعان ؛ (مثنی ) موضعی است . (منتهی الارب ).
ضبعانلغتنامه دهخداضبعان . [ ض َ ب َ ] (ع مص ) یازیدن ستور بازوها را در رفتن . (منتهی الارب ). ضبوع . ضبع. دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات ).
ضبعانلغتنامه دهخداضبعان . [ ض ِ ] (ع اِ) کفتار نر. (دهار) (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء) (منتخب اللغات ). ج ، ضباعین . || ضبعان اَمدر؛ کفتار نر کلان شکم برآمده هر دو پهلو. (منتهی
ضبعانةلغتنامه دهخداضبعانة. [ ض ِ ن َ ] (ع اِ) کفتار ماده . ج ، ضبعانات . ضِباع مثله . (منتهی الارب ).
ضبعانلغتنامه دهخداضبعان . [ ض َ ب َ ] (ع مص ) یازیدن ستور بازوها را در رفتن . (منتهی الارب ). ضبوع . ضبع. دراز کردن ستور بازوها را در رفتار. (منتخب اللغات ).
ضبعةلغتنامه دهخداضبعة. [ ض َ ب َ ع َ ] (ع مص ) ضَبَع. نیک آرزومند نر شدن ناقه ، و گاهی در زنان نیز استعمال کنند. (منتهی الارب ). بگشن آمدن شتر. (زوزنی ). بگشن آمدن شتر ماده . (ت
ضبعةلغتنامه دهخداضبعة. [ ض َ ع َ ] (ع اِ) کفتار ماده (یا ماده ٔ آن نیز ضبع است ). ج ، ضَبع. (منتهی الارب ). ضبعةالعرجاء؛ کفتار ماده ٔ لنگ : و ضلع الضبعة العرجاء یعلق علی رأس صا