زبارلغتنامه دهخدازبار. [ زَب ْ با ] (اِخ ) جد محمدبن زباد کلبی و او را زبور نیز گویند. (تاج العروس ). رجوع به انساب سمعانی ذیل زبّاری شود.
زبعرلغتنامه دهخدازبعر. [ زَ / زِ ع َ ] (ع اِ) درختی خوشبوی در حجاز، زَبعَری ّ نیز گویند. (متن اللغة).
زبعرلغتنامه دهخدازبعر. [ زَ ع َ ] (ع اِ) نوعی از مرو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (آنندراج ) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط). قسمی از مرو که شجره ٔ مشهور است . یا سنگ مشهور است .
زبعرلغتنامه دهخدازبعر. [ زِ / زَ ع َ ] (ع اِ) گیاهی است خوشبو. (منتهی الارب ) (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء) (محیط المحیط) (آنندراج ). گیاهی خوشبو است و ابن درید این شعر راشاهد آ
ضبارکلغتنامه دهخداضبارک . [ ض ُ رِ ] (ع اِ) ضبراک . شیر بیشه . || (ص ) شتر دفزک . || مرد توانا و استوارخلقت و فربه بسیار اهل و عدد. (منتهی الارب ). مرد بزرگ . (مهذب الاسماء). ج ،
ضبارملغتنامه دهخداضبارم . [ ض ُ رِ ] (ع ص ، اِ) شیر. شیر بیشه ٔ سخت خلقت . (منتهی الارب ). شیر قوی .(مهذب الاسماء). || مرد توانا و دلاور دشمن کش . (منتهی الارب ). مرد دلیر. (مهذب
ضبارکلغتنامه دهخداضبارک . [ ض ُ رِ ] (ع اِ) ضبراک . شیر بیشه . || (ص ) شتر دفزک . || مرد توانا و استوارخلقت و فربه بسیار اهل و عدد. (منتهی الارب ). مرد بزرگ . (مهذب الاسماء). ج ،
ضبارملغتنامه دهخداضبارم . [ ض ُ رِ ] (ع ص ، اِ) شیر. شیر بیشه ٔ سخت خلقت . (منتهی الارب ). شیر قوی .(مهذب الاسماء). || مرد توانا و دلاور دشمن کش . (منتهی الارب ). مرد دلیر. (مهذب