زاجرلغتنامه دهخدازاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) ابن الصّلت طاحی محدث است و بخاری در تاریخ کبیر [ الکنی ] ترجمه ٔ او را آورده است . (تاج العروس ). ابن قتیبه حدیثی از وی نقل کرده است . (عیو
زاجرلغتنامه دهخدازاجر. [ ج ِ ] (اِخ ) ابن الهیثم ، محدث است و بخاری در کتاب کنی ترجمه ٔ وی را آورده است . (تاج العروس ).
زاجرلغتنامه دهخدازاجر.[ ج ِ ] (ع ص ) منعکننده . بازدارنده ٔ از کاری . (دهار)(آنندراج ) (اقرب الموارد). || زاجر قلبی در اصطلاح صوفیه ، واعظ و زنهاردهنده ٔ حق و خواننده بسوی خدا ا
ضاجعفرهنگ انتشارات معین(جِ) [ ع . ] (اِفا.)1 - مرد بر پهلو خوابیده . 2 - کاهل بسیار خسبنده . ج . ضواجع .
ضأرلغتنامه دهخداضأر. [ ض َءْرْ ] (ع اِ) کوفت . حب افرنجی . شجر. مبارک . سیفیلیس . رجوع به حب افرنجی شود.
ضارلغتنامه دهخداضار. [ ضارر ](ع ص ) زیانکار. ضرررساننده . (غیاث ) (آنندراج ). زیان دهنده . (مهذب الاسماء). زیان آور. مُضر. پرزیان . || نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء
ضأرلغتنامه دهخداضأر. [ ض َءْرْ ] (ع اِ) کوفت . حب افرنجی . شجر. مبارک . سیفیلیس . رجوع به حب افرنجی شود.
ضارلغتنامه دهخداضار. [ ضارر ](ع ص ) زیانکار. ضرررساننده . (غیاث ) (آنندراج ). زیان دهنده . (مهذب الاسماء). زیان آور. مُضر. پرزیان . || نامی از نامهای خدای تعالی . (مهذب الاسماء