صیعلغتنامه دهخداصیع. [ ص َ ] (ع مص ) پراکنده کردن چیزی را. || بر همدیگر حمله کردن قوم . (منتهی الارب ).
سيءدیکشنری عربی به فارسیسوء استفاده , سوء استعمال , شيادي , فريب , دشنام , فحش , بد زباني , تجاوز به عصمت , تهمت , تعدي , ناسزاوار , زبان دراز , بدزبان , توهين اميز
سیالغتنامه دهخداسیا. (ص ) مخفف سیاه است که در مقابل سفید باشد. (برهان ) (از فرهنگ رشیدی ) : ای برادر جز بزیر این ردا اندر نشداینهمه بوی ومزه بسیار با خاک سیا. ناصرخسرو (دیوان چ
صیعیرلغتنامه دهخداصیعیر. (اِخ ) قریه ای است بنواحی قدس و در تورات آمده است . (معجم البلدان ). گویا همان صیعور است که ذکر شد. رجوع بدان کلمه شود.
صیعریلغتنامه دهخداصیعری . [ ص َ ع َ ری ی ] (ع ص ) احمر صیعری ؛ سخت سرخ . (منتهی الارب ). قانی .- سنام صیعری ؛ کوهان بزرگ . (منتهی الارب ).
صیعیرلغتنامه دهخداصیعیر. (اِخ ) قریه ای است بنواحی قدس و در تورات آمده است . (معجم البلدان ). گویا همان صیعور است که ذکر شد. رجوع بدان کلمه شود.
صیعریلغتنامه دهخداصیعری . [ ص َ ع َ ری ی ] (ع ص ) احمر صیعری ؛ سخت سرخ . (منتهی الارب ). قانی .- سنام صیعری ؛ کوهان بزرگ . (منتهی الارب ).