صکاکفرهنگ فارسی عمید / قربانزاده[عربی] [قدیمی]۱. چکنویس.۲. قبالهنویس.۳. کسی که قبالههای شرعی را بنویسد.
صکاکلغتنامه دهخداصکاک . [ ص َک ْ کا ] (ع ص ) چک نویس . (مهذب الاسماء). کسی که قباله های شرعی نویسد. (غیاث اللغات ). قباله نویس .
سکاکلغتنامه دهخداسکاک . [ س َک ْ کا ] (اِخ ) ابوجعفر محمدبن خلیل مشهور بسکاک شاگرد ابومحمد هشام بن الحکم (وفاتش در حدود 199هَ .ق .) و از معاصرین چند نفر از مشاهیر معتزله مثل ابو
سکاکلغتنامه دهخداسکاک . [ س َک ْ کا ] (ع ص ) آهنگر، چه سَک ّ حلقه ٔ آهن را گویند. (آنندراج ) (غیاث ). || کاردگر. (دهار) (مهذب الاسماء). || کسی که بر درم و دینار سکه زند. (غیاث )
سکاکلغتنامه دهخداسکاک . [س ُ ] (ع اِ) هوای میان زمین و آسمان . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). جوفی که میان زمین و آسمان است . (آنندراج ). || جای پر از تیر. (منتهی الارب ).
صأکلغتنامه دهخداصأک . [ ص َ ءَ ] (ع اِ) بوی گند که از عرق تن شخصی آید. || (مص ) چسبیدن . || بسته شدن خون . (اقرب الموارد) (منتهی الارب ).
کاکنیلغتنامه دهخداکاکنی . [ ک َ ] (اِخ ) محمدبن علی بن احمدبن ابی اللیث صکاک کاکنی . از امام یوسف بن حیدربن لقمان خمیثنی حدیث شنید. (از اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 22).
چکنویسلغتنامه دهخداچکنویس . [ چ َ / چ ِن ِ ] (نف مرکب ) برات نویس و قباله نویس و مستوفی . (ناظم الاطباء). صکاک . شروطی . ثبات . و رجوع به چک شود.
قباله نویسلغتنامه دهخداقباله نویس . [ ق َ ل َ / ل ِ ن ِ ] (نف مرکب ) قباله نویسنده . صکاک . چک نویس . کسی که ترزده وقباله و عقدنامه نویسد. (ناظم الاطباء) : همه صرف خواران صرف منندقبال
شروطیلغتنامه دهخداشروطی . [ ش ُ ] (ص نسبی ) این نسبت مربوط به نوشتن صکوک و سجلات می باشد. (از انساب سمعانی ). || صکاک . رئیس چک نویس . (از مهذب الاسماء) (یادداشت مؤلف ). قباله ن
صکلغتنامه دهخداصک . [ ص َک ک ] (ع اِ) چک . ج ، اصک . صکوک . صکاک . (منتهی الارب ). نامه . قباله . (غیاث اللغات ) (زمخشری ). چک . (دهار).- لیلة صک ؛ شب برات یعنی شب نیمه ٔ شعب