صَرَفَفرهنگ واژگان قرآنبرگرداند (صرف به معناي برگرداندن چيزي است از حالي به حالي ، و يا عوض کردن آن با غير آن است )
سرف سرفلغتنامه دهخداسرف سرف . [ س ُ س ُ ] (اِ مرکب ) سرفان . سرفه کنان : پیری مرا به زرگری افکند ای شگفت بی گاه و دود زردم و همواره سرف سرف زرگر فرونشاند کرف سیه به سیم من باز برفشانم سیم سره به کرف .کسایی مروزی .
پیشرولغتنامه دهخداپیشرو. [ رَ / رُو ] (نف مرکب ) پیش رونده : ابا لشکر و جنگسازان نوطلایه به پیش اندرون پیشرو. فردوسی . || مقدم . سابق . (دهار). که نخست رفتن گیرد. که قبل از دیگران رود. پیشقدم . مقاب
شریفلغتنامه دهخداشریف . [ ش َ ] (اِخ ) سیدمرتضی علم الهدی ... (یادداشت مؤلف ). رجوع به شریف مرتضی و علم الهدی موسوی شود.