صونلغتنامه دهخداصون . [ ص َ ] (ع مص ) نگاه داشتن چیزی را. (منتهی الارب ). نگه داشتن . (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). نگهبانی . (غیاث اللغات ). نگاهداری . || تحفظ.
سونلغتنامه دهخداسون . (اِ) طرف . جانب . سوی . (برهان ) (آنندراج ) : به چشم اندرم دید از رون توست به جسم اندرم جنبش از سون توست . عنصری .و بر آن سون شهر تا به لب آب هیرمند. (تار
سونلغتنامه دهخداسون . [ س َ / س ِ وُ / وَ ] (اِ) مدح . ثنا. (برهان ) (جهانگیری ) : گر نشیند سخن ابن یمین در دل خلق چه عجب آن سون توست که از جان برخاست .ابن یمین (از جهانگیری ).
صونابلاغلغتنامه دهخداصونابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو، واقع در 22 هزار و پانصد گزی جنوب خاوری سیه چشمه و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو
صونةلغتنامه دهخداصونة. [ ص َ ن َ ] (ع اِ) طبله ٔ عروس که بخور و لوازم آرایش در آن نهد. عتیده . (اقرب الموارد). طبله که در آن خوش بوی نگاه دارند. (منتهی الارب ). بویدان .
صونافرهنگ نامها(تلفظ: so(w)nā) (عربی ـ فارسی) (صون + ا (پسوند نسبت)) ، منسوب به صون ، خویشتن داری از گناه ، صیانت .
صونابلاغلغتنامه دهخداصونابلاغ . [ ب ُ ] (اِخ ) دهی است از دهستان به به جیک بخش سیه چشمه ٔ شهرستان ماکو، واقع در 22 هزار و پانصد گزی جنوب خاوری سیه چشمه و 3 هزارگزی جنوب راه ارابه رو