صوفی محمدپاشالغتنامه دهخداصوفی محمدپاشا. [ م ُ ح َم ْ م َ ] (اِخ ) یکی از صدراعظم های دوره ٔ سلطان محمدخان رابع بود. در ابتدای حال یکی از سپاهیان بود، سپس به باقی پاشای دفتردار پیوست و ک
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِخ ) منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبه ٔ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است :بهار امروز با سامان صد میخانه می آیدبدوش بیخ
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِخ ) مؤلف مجالس النفایس آرد: مولانا صوفی نیز استرآبادی است . طبع خوب دارد و انشای او هم نیک است . این مطلع از اوست :نیست در بحر توام ضعف ز بیماری دل ت
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِ) شیخک . سبحه . خلیفه . امام . محراب . دانه ٔ درشت درازی که بر بالای دانه های سبحه قرار دارد.
احمدپاشالغتنامه دهخدااحمدپاشا. [ اَ م َ ] (اِخ ) (هزارپاره ) او در دوره ٔ سلطان ابراهیم منصب صدارت یافت . وی فرزند مردی سپاهی از مردم استانبول است و مولد او بمحله ٔ طاوشان طاشی بود.
صوفیلغتنامه دهخداصوفی . (اِخ ) منشی محمد امتیاز علی از شعرای ایران و از قصبه ٔ کاکوری از مضافات شهر لکهنوی هندوستان است و از او است :بهار امروز با سامان صد میخانه می آیدبدوش بیخ