صوفیلرلغتنامه دهخداصوفیلر. [ ل َ ] (اِخ ) دهی است جزء دهستان زنجان رود بخش مرکزی شهرستان زنجان ، واقع در 67 هزارگزی شمال باختری زنجان و 6 هزارگزی راه عمومی تبریز به زنجان . این ده
صوفیگریلغتنامه دهخداصوفیگری . [ گ َ] (حامص مرکب ) صوفیی . تصوف . صوفی بودن : کند حق ِ صوفیگری را اَدابه یک چشم بیند بشاه و گدا.ملاطغرا (از آنندراج ).
صوفیلارلغتنامه دهخداصوفیلار. (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز، واقع در 18 هزارگزی شمال باختری سراسکند و 24 هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز و 20 هزارگزی خط آهن مراغه به
صوفیگریلغتنامه دهخداصوفیگری . [ گ َ] (حامص مرکب ) صوفیی . تصوف . صوفی بودن : کند حق ِ صوفیگری را اَدابه یک چشم بیند بشاه و گدا.ملاطغرا (از آنندراج ).
صوفیلارلغتنامه دهخداصوفیلار. (اِخ ) دهی است از بخش سراسکند شهرستان تبریز، واقع در 18 هزارگزی شمال باختری سراسکند و 24 هزارگزی راه شوسه ٔ میانه به تبریز و 20 هزارگزی خط آهن مراغه به
صوفیئیلغتنامه دهخداصوفیئی . (حامص ) صوفیی . صوفیگری . تصوف : صوفیئی باشد بنزد این لئام الخیاطة و اللواطة والسلام . مولوی .رجوع به صوفی و صوفیه شود.
تصوففرهنگ مترادف و متضاد۱. سلوک، عرفان ۲. پشمینهپوشی، درویشی، صوفیگری، قلندری ۳. حکمت، عرفان ۴. طریقت
خرقه پوشیلغتنامه دهخداخرقه پوشی . [ خ ِ ق َ / ق ِ ] (حامص مرکب ) عمل خرقه پوش . کنایه از صوفیگری : خرقه پوشی ّ من از غایت دینداری نیست پرده ای بر سر صد عیب نهان می پوشم .حافظ.