چسورلغتنامه دهخداچسور. [ ] (اِخ ) مؤلف مرآت البلدان نویسد: «از قرای طبس و جدیدالنسق است که هوایش گرم ، آبش از قنات و محصولش گندم و جو میباشد». (از مرآت البلدان ج 4 ص 228).
سگورلغتنامه دهخداسگور. [ س ِ ] (اِخ ) فیلیپ هانری مارکی مارشال فرانسوی و وزیر جنگ از سال 1781 تا 1787. (فرهنگ فارسی معین ).
سگورلغتنامه دهخداسگور. [ س ِ ] (اِخ ) فیلیپ پل پسر شخص اخیر، ژنرال و مورخ (1780 - 1873) مؤلف تاریخ ناپلئون و قشون کبیر. عضو آکادمی فرانسه . (از فرهنگ فارسی معین ).
صورلغتنامه دهخداصور. (اِخ ) نام پادشاه کشمیر که بهمن دختر او را به زنی گرفت . (مجمل التواریخ و القصص چ بهار ص 53).
صورلغتنامه دهخداصور. (ع اِ) بوق . (مهذب الاسماء). شاخ حیوان که آنرا مینوازند. (غیاث اللغات ). شاخ که در آن دمند. (منتهی الارب ). نای . ناقور. قرن . شاخ . (منتهی الارب ) : دم صور بشناس و انگیختن روانها به تنها برآمیختن . اسدی .گیتی
صورلغتنامه دهخداصور. [ ص َ ] (ع مص ) بانگ کردن . || کژ کردن و میل دادن یا شکستن چیزی را. (منتهی الارب ). بچسبانیدن [ میل دادن ] . (ترجمان علامه ٔجرجانی ترتیب عادل ) (تاج المصادر بیهقی ). || متوجه کردن کسی را. (منتهی الارب ). || پاره کردن . (ترجمان علامه ٔ جرجانی ). || (مص ) روی آوردن . || (ا
صورلغتنامه دهخداصور. [ ص َ وَ ] (ع مص ) کژ گردیدن . || بریدن و جدا کردن چیزی را. || روی آوردن بجهتی . || (اِ) صورة. || نوع . || صفت . (منتهی الارب ).
صورلغتنامه دهخداصور. [ ص َوْ وَ ] (اِخ ) یاقوت نویسد: موضعی است و گمان دارم از اعمال مدینه است . (معجم البلدان ).
دیر ابومنصورلغتنامه دهخدادیر ابومنصور. [ دَ رِ اَ م َ ] (اِخ ) نام یکی از دیرهایی است که در قاهره در جیزه بوده است . (از تاج العروس ).
حجرالمقصورلغتنامه دهخداحجرالمقصور.[ ح َ رُل ْ م َ ] (اِخ ) صاحب مجمل التواریخ و القصص در فصل اندر نسق ملوک کنده و اخبار ایشان گوید: الحرث بن عمروبن حجرالمقصور. بعد از وی الحرث المقصور را قبادبن فیروز برکشید که او را بسیاری معاونت کرده بود بر اصحاب مزدک و بدین سبب پادشاهی حارث قوی گشت و پسرانش پراکن
حسام الدین منصورلغتنامه دهخداحسام الدین منصور. [ ح ُ مُدْ دی م َ ] (اِخ ) رجوع به حسام الدین لاچین شود.
خاقان منصورلغتنامه دهخداخاقان منصور. [ ن ِ م َ ] (اِخ ) لقب سلطان حسین میرزا کرت است .رجوع به حبیب السیر ج 3 چ تهران صص 241 - 260 شود.
حاصورلغتنامه دهخداحاصور. (اِخ ) (محاصره شده ) شهر معروفی از شهرهای کنعانیان که یابین بر آن سلطنت داشت ، و یوشع آن را مفتوح ساخته به آتش سوخت (یوشع 11:10 و 11) لکن ثانیاً آباد شده باز پادشاهی ا