صورت کردنلغتنامه دهخداصورت کردن . [ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) تصویر کشیدن . نقاشی کردن . صورت کشیدن : منذر بفرمود تا بهرام [ را ] همچنان کمان بزه کشیده بر پشت اسب و آن گور و شیر و تیر ا
بی صورت کردنلغتنامه دهخدابی صورت کردن .[ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خراسان بمعنی بی بکارت کردن . بی سیرت کردن . رجوع به ترکیبات صورت شود.
صورت پیدا کردنلغتنامه دهخداصورت پیدا کردن . [ رَ پ َ / پ ِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) جمال یافتن . زیبا شدن : قلم سنبل شود گر وصف گیسوی تو بنویسم خطم صورت کندپیدا چو از روی بنویسم .دانش (از آنند
بی صورت کردنلغتنامه دهخدابی صورت کردن .[ رَ ک َ دَ ] (مص مرکب ) در تداول خراسان بمعنی بی بکارت کردن . بی سیرت کردن . رجوع به ترکیبات صورت شود.
صورت کشیدنلغتنامه دهخداصورت کشیدن . [ رَ ک َ / ک ِدَ ] (مص مرکب ) عکس کشیدن . تصویر کشیدن . نقاشی . رجوع به صورت برکشیدن ، صورت برداشتن و صورت کردن شود.
تشکیللغتنامه دهخداتشکیل . [ ت َ ] (ع مص ) صورت کردن آن را. (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). صورت دادن . (غیاث اللغات ) (آنندراج ). تصویر چیزی . (از اقرب الموارد). شکل کشیدن . (غیاث
تصویرلغتنامه دهخداتصویر. [ ت َص ْ ] (ع مص ) صورت کردن .(تاج المصادر بیهقی ) (دهار) (زوزنی ). صورت کردن چیزی را و آفریدن . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء) (آنندراج ). صورت کردن و ای