صورت زشت کردنلغتنامه دهخداصورت زشت کردن . [ رَ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نام کسی را زشت کردن .کسی را بدنام کردن . برای کسی سخن چینی کردن چنانکه او را از نظر اندازند : چه چاره بود جز از فرما
زشت صورتلغتنامه دهخدازشت صورت . [ زِ رَ ] (ص مرکب )زشت رو. (فرهنگ فارسی معین ). رجوع به زشت روی شود.
صورت زشت کردنلغتنامه دهخداصورت زشت کردن . [ رَ زِ ک َ دَ ] (مص مرکب ) نام کسی را زشت کردن .کسی را بدنام کردن . برای کسی سخن چینی کردن چنانکه او را از نظر اندازند : چه چاره بود جز از فرما
کچلغتنامه دهخداکچ . [ ] (اِ) صورت زشت باشد که طفلان را بدان ترسانند. (اوبهی ). چنین است در فرهنگ خطی اوبهی ، اما مصحف و محرف کُخ است . رجوع به کخ شود.
زشتلغتنامه دهخدازشت . [زِ ] (ص ) ضد زیبا که زبون و بد باشد. (برهان ). ضد زیبا. (از انجمن آرا) (از آنندراج ). بدشکل . بدگل . ضد زیبا و درشت . بد. زبون . ناهموار. (از ناظم الاطبا
کخلغتنامه دهخداکخ . [ ک ُ / ک َ / ک ِ ] (اِ) صورتی باشد زشت که کودکان را بدان ترسانند. (فرهنگ اسدی ). هر صورت مهیب و زشتی باشد که بسازند و اطفال را بدان ترسانند. (برهان ) (آنن