صورت بندلغتنامه دهخداصورت بند. [ رَ ب َ ] (نف مرکب ) مصوِّر. نقاش : منظری بود بسی کشیده بلندچشم بند هزار صورت بند.میرخسرو (از آنندراج ).
صورتلغتنامه دهخداصورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه د
صورت بستنلغتنامه دهخداصورت بستن . [ رَ ب َ ت َ ] (مص مرکب ) تصور. (مصادر زوزنی ) (تاج المصادر بیهقی ) (دهار). به تصور درآمدن .به اندیشه گذشتن . بفکر آمدن . پنداشتن : بنده بیش از این
پایمردیلغتنامه دهخداپایمردی . [ م َ ] (حامص مرکب ) شفاعت : بنده بیش از این نگوید که صورت بندد که بنده در باب باکالنجار و گرگانیان پایمردی میکند. (تاریخ بیهقی ). خواجه پایمردی کند و
قلهاتلغتنامه دهخداقلهات . [ ق ُ ] (اِخ ) شهری است بندری بر ساحل دریا در عمان . (نخبة الدهر دمشقی ص 218). شهری است در عمان در کنار دریا که بیشتر کشتیهای هند در آن لنگر می اندازند
متصورلغتنامه دهخدامتصور. [ م ُ ت َ ص َوْ وِ ] (ع ص )با خود صورت کننده چیزی را و صورت بندنده . (آنندراج ). کسی که تصور می کند و دریافت می نماید. (ناظم الاطباء). تصور کننده و صورت
انگشتنگاری دِناDNA fingerprinting, genetic fingerprinting, restriction enzyme analysisواژههای مصوب فرهنگستانروشی که در آن دِنای ژنگانی یک موجود با زیمایههای ویژهبُر خُرد میشود و قطعات بهدستآمده ازطریق الکتروکوچی به صورت بندهای متمایز جدا میشوند متـ . رُخنمانگ