صورت بازیلغتنامه دهخداصورت بازی . [ رَ ] (حامص مرکب ) صورت خود را به وضع و شکل دیگری ساختن ، بهندی بهروپ گویند. (غیاث اللغات ). عمل صورت باز. رجوع به صورت باز شود.
صورتلغتنامه دهخداصورت . [ رَ] (اِخ ) دهی است از بخش بندپی شهرستان بابل ، واقع در 21 هزارگزی جنوب بابل . در دشت قرار گرفته و هوای آن معتدل ، مرطوب و مالاریائی است . 400 تن سکنه د
صورت بازلغتنامه دهخداصورت باز. [ رَ ] (نف مرکب ) شخصی که روزانه اشکال مختلفه ساخته مجلسی را گرم دارد، مانند شب بازان که شبها این عمل کنند. عمل او را صورت بازی و در هندی بهروپ خوانند
شب بازیلغتنامه دهخداشب بازی . [ ش َ ] (حامص مرکب ) بازی کردن در شب . || نمایش (تئاتر) است . در قسمی از شب بازی ، لعبت ها نشان می دادند برای بازی تئاتر و از قدیم در فارسی دو لفظ بود
لهفتانلغتنامه دهخدالهفتان . [ ل ُ ف َ ] (اِ) به معنی لعبتان است که جمع لعبت باشد، یعنی صورت بازیچه ٔ دخترکان که از جامه سازند و لحبتان هم به نظر رسیده است . (از برهان ).
دروایلغتنامه دهخدادروای . [ دَر ] (ص مرکب ) دروا. دروار. درواژ. افراشته و منصوب . (ناظم الاطباء). اندروای . || نگون . آویخته . (آنندراج ) (اوبهی ).- دروای بازی ؛ این کلمه بدین ص
سترنگلغتنامه دهخداسترنگ . [ س َ رَ ] (اِ)مردم گیا و آن رستنی باشد شبیه به آدمی و در زمین چین روید. گویند نگون سار بود چنان که ریشه اش بمنزله ٔ موی سر آدمی باشد نر و ماده دست در گ