صورآوالغتنامه دهخداصورآوا. (ص مرکب ) آنکه یا آنچه آواز آن در درشتی و خشونت همچون بانگ صور بود. بلندآوا. درشت آواز. بلندبانگ : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو
صفراواتلغتنامه دهخداصفراوات . [ ص َ ] (اِخ ) موضعی است در نزدیکی مرالظهران بین مکه و عسفان . (معجم البلدان ).
صورالاقالیملغتنامه دهخداصورالاقالیم . [ ص ُ وَ رُل ْ اَ ] (اِخ ) نام کتابی است معروف در جغرافیای بلاد تألیف ابوزید احمدبن سهل بلخی .
صورالاقالیملغتنامه دهخداصورالاقالیم . [ ص ُ وَ رُل ْ اَ ] (ع اِ مرکب ) اطلس جغرافیائی . نقشه ٔ ممالک .
نورافزالغتنامه دهخدانورافزا. [ اَ ] (نف مرکب ) روشنی بخش . نورفزا. نورفزای . نورافزای : از تیغ نورافزای تو وز رخش صورآوای توبر گرز طورآسای تو نور تجلی ریخته .خاقانی .
ساق عرشلغتنامه دهخداساق عرش . [ ق ِ ع َ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) پایه ٔ عرش : زانکه پیغمبر شب معراج تا بر ساق عرش از شرف برشد نه از رفتن به غار، ای ناصبی . ناصرخسرو.بررس از علم ق
لرزانلغتنامه دهخدالرزان . [ ل َ ] (نف ، ق ) نعت فاعلی از لرزیدن . لرزنده . در حال لرزیدن . مرتجف . متزلزل . مرتعد. مرتعش .مترجرج . رجراج . رَجراجة. (منتهی الارب ) : بالا چون سرو
تجلیلغتنامه دهخداتجلی . [ ت َ ج َل ْ لی ] (ع مص ) (از: «ج ل و») ظاهر و منکشف شدن . (قطر المحیط) (اقرب الموارد)(از تاج العروس ج 10 ص 75). منکشف شدن کار و هویدا گردیدن . (منتهی ال