صوت اصلیfundamental tone, fundamentalواژههای مصوب فرهنگستاندر صوتشناسی، کمترین بسامد یا هماهنگ نخست در سری هماهنگها
صوتدیکشنری عربی به فارسیصدا , اوا , سالم , درست , بي عيب , استوار , بي خطر , دقيق , مفهوم , صدا دادن , بنظر رسيدن , بگوش خوردن , بصدا دراوردن , نواختن , زدن , بطور ژرف , کاملا , ژرفاسن
بامروتلغتنامه دهخدابامروت . [ م ُ رُوْ وَ ] (ص مرکب ) (از: با+ مروت ) که مروت داشته باشد. جوانمرد برابر لامروت . (صوت اصلی کلمه ٔ مروت در زبان عربی مروءة است ) : خجند با کشت و برز
هماهنگ 2harmonic 1, partialواژههای مصوب فرهنگستاندر صوتشناسی، هریک از بسامدها از مجموعهای که هریک مضرب صحیحی از یک بسامد واحد به نام صوت اصلی است
رادارلغتنامه دهخدارادار. (فرانسوی / انگلیسی ، اِ) کلمه ٔ مرکب از حروف اول کلمات انگلیسی : رادیو دتکشن اند رنجینگ (بمعنی تجسس کردن و میزان کردن با رادیو). پس کلمه رادار اسمی است م
دریغالغتنامه دهخدادریغا. [ دِ / دَ ] (صوت ) در این لفظ الف زائد است و می تواند که برای ندبه باشد که در آخر مندوب زائد کنند برای مد صوت ؛ و «خان آرزو» نوشته که الف دریغ رابط بود ب